مافیایمرگ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#مافیای_مرگ
Port:¹⁶
+ادامه بده
_نمیخوای یه کوچولو بسازیم
+نه حالا زوده من بچه نمیخوام
با این حرفم حرکاتشو سریع تر انجام داد داشت نفسم میرفت که بعد از یکساعت اخرین ضربه رو زد و کنارم افتاد به ساعت نگاه کردم ساعت 6:00 صبح بود
_خیلی خوب بود(نفس نفس)
+ایی دلم
دستشو برد زیر دلم و ماساژ داد
که بهتر شدم
+حالا چکار کنم (گریه)
_چیو چکار کنی
+اگه این ازدواج خاتمه پیدا کنه و مجبور بشیم جدا بشیم چی دیگه نمیتونم ازدواج کنم
_ات گریه نکن من که بهت گفتم این اتفاق نمی افته من تا ابد دوست دارم
اشکامو پاک کرد که گفت
_تویی که میگفتی بهم دست نزن خوب دیشب میگفتی ادامه......
+بس کن (خجالت)
_باشه عزیزم بخواب (خنده)
روی بازوش خوابیدم
.......................................
چشمامو باز کردم جونگکوک کنارم نبود به سختی بلند شدم لباس پوشیدم و محلافه ی کثیف روی تخ/ت رو جمع کردم و رفتم پایین
که دیدم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#مافیای_مرگ
Port:¹⁶
+ادامه بده
_نمیخوای یه کوچولو بسازیم
+نه حالا زوده من بچه نمیخوام
با این حرفم حرکاتشو سریع تر انجام داد داشت نفسم میرفت که بعد از یکساعت اخرین ضربه رو زد و کنارم افتاد به ساعت نگاه کردم ساعت 6:00 صبح بود
_خیلی خوب بود(نفس نفس)
+ایی دلم
دستشو برد زیر دلم و ماساژ داد
که بهتر شدم
+حالا چکار کنم (گریه)
_چیو چکار کنی
+اگه این ازدواج خاتمه پیدا کنه و مجبور بشیم جدا بشیم چی دیگه نمیتونم ازدواج کنم
_ات گریه نکن من که بهت گفتم این اتفاق نمی افته من تا ابد دوست دارم
اشکامو پاک کرد که گفت
_تویی که میگفتی بهم دست نزن خوب دیشب میگفتی ادامه......
+بس کن (خجالت)
_باشه عزیزم بخواب (خنده)
روی بازوش خوابیدم
.......................................
چشمامو باز کردم جونگکوک کنارم نبود به سختی بلند شدم لباس پوشیدم و محلافه ی کثیف روی تخ/ت رو جمع کردم و رفتم پایین
که دیدم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
- ۴.۹k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط