(فیک جدید از جونکوک)
(فیک جدید از جونکوک)
شخصیت ها≈یونا_ جونکوک+ مامان یونا_ بابای یونا_
ژانر≈مافیایی_خشن_ترسناک_عاشقانه_
یونا≈یه دختر کیوت خوشگل و ریزه میزه که با مامان باباش تو کره زندگی میکنه و با پسرا زیاد گرم نمیگیره چون از پسرا خوشش نمیاد و دوس نداره باهاشون هم صحبت بشه
جونکوک≈بزرگ ترین مافیای کره هات و جذاب و هیکلی و بی رحم که کل کشور ازش میترسن و اون هر روز برده خرید و فروش میکنه دخترا رو خام میکنه و اول باهاشون مهربونه ولی وقتی کارشو انجام داد اونا رو ول میکنه هر کدوم هم مخالفتی باهاش کنه کشته میشه
از زبان یونا:
تو خونه نشسته بودم حوصلم هم سر رفته بود هووووف گوشیم زنگ خورد میا بود (دوست یونا علامتش&)
_الو
&الو سلام عجقم چطوری
_سلام مرسی تو خوبی
&خوبم مرسی
_هوووف حوصلم سر رفته
&خب دیگه پس اوکیه همه چی، بپوش بیا کافه همیشگی منتظرتم با بچه ها
_اها خب خب باشه میام الان خدافظ
&خدافظ
گوشی رو قطع کردم و با خوشحالی بلند شدم و یه تیشرت لانگ مشکی انیمه ای از کمد درآوردم من عاشق انیمه بودم و همیشه لباس های لش و انیمه ای میپوشم با شلوار بگ فیشنت هامو هم دستم کردم(مث من😂) لباسمو پوشیدم موهای بلندمو که تا نصفه رنگ آبی کاربنی بود خرگوشی بستیدم لنز هامو گذاشتم تو چشام و یه خط چشم کوچیک هم کشیدم و رژ کم رنگ صورتی هم زدم(چه استایل جذابییییی) و از اتاق زدم بیرون از مامان بابام اجازه گرفتم و از خونه زدم بیرون و رفتم همون کافه که همیشه با دوستام میرفتیم اونجا.......
برش زمانی به بعد از کافه:
از کافه زدیم بیرون هوا تاریک شده بود به ساعتم نگاه کردم ساعت ۹ شب بود سریع از دوستام خدافظی کردم نمیدونم چرا دوس داشتم تو خیابون مث دیوونه ها بچرخم همه جا خلوت و تاریک بود من اینو دوس داشتم همیشه سکوت رو دوست داشتم بهم آرامش میداد
از زبان جونکوک:
خیلی عصبی بودم از عمارت زده بودم بیرون بهترین دوستمو یعنی دست راستم و کشتم لعنت بهت جونکوک فقط به خاطر اینکه کارشو درست انجام نداده بود بدون توجه به کارایی که برام کرده بود کمک های که بهم کرده بود کشتمش تو خیابون خلوت میگشتم که یکی رو دیدم که داشت قدم میزد هه(پوزخند) زیر خواب خوبی میشه میتونم ببرمش رفتم سمتش و جوری که حواسش نبود از پشت با اصلحه زدم تو گردنش و بیهوشش کردم و انداختمش رو کولم چون عمارت نزدیکبود و من پیاده اومده بودم همونجوری بردمش....
خوب بود پارت اول؟؟؟؟؟
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟؟؟
شخصیت ها≈یونا_ جونکوک+ مامان یونا_ بابای یونا_
ژانر≈مافیایی_خشن_ترسناک_عاشقانه_
یونا≈یه دختر کیوت خوشگل و ریزه میزه که با مامان باباش تو کره زندگی میکنه و با پسرا زیاد گرم نمیگیره چون از پسرا خوشش نمیاد و دوس نداره باهاشون هم صحبت بشه
جونکوک≈بزرگ ترین مافیای کره هات و جذاب و هیکلی و بی رحم که کل کشور ازش میترسن و اون هر روز برده خرید و فروش میکنه دخترا رو خام میکنه و اول باهاشون مهربونه ولی وقتی کارشو انجام داد اونا رو ول میکنه هر کدوم هم مخالفتی باهاش کنه کشته میشه
از زبان یونا:
تو خونه نشسته بودم حوصلم هم سر رفته بود هووووف گوشیم زنگ خورد میا بود (دوست یونا علامتش&)
_الو
&الو سلام عجقم چطوری
_سلام مرسی تو خوبی
&خوبم مرسی
_هوووف حوصلم سر رفته
&خب دیگه پس اوکیه همه چی، بپوش بیا کافه همیشگی منتظرتم با بچه ها
_اها خب خب باشه میام الان خدافظ
&خدافظ
گوشی رو قطع کردم و با خوشحالی بلند شدم و یه تیشرت لانگ مشکی انیمه ای از کمد درآوردم من عاشق انیمه بودم و همیشه لباس های لش و انیمه ای میپوشم با شلوار بگ فیشنت هامو هم دستم کردم(مث من😂) لباسمو پوشیدم موهای بلندمو که تا نصفه رنگ آبی کاربنی بود خرگوشی بستیدم لنز هامو گذاشتم تو چشام و یه خط چشم کوچیک هم کشیدم و رژ کم رنگ صورتی هم زدم(چه استایل جذابییییی) و از اتاق زدم بیرون از مامان بابام اجازه گرفتم و از خونه زدم بیرون و رفتم همون کافه که همیشه با دوستام میرفتیم اونجا.......
برش زمانی به بعد از کافه:
از کافه زدیم بیرون هوا تاریک شده بود به ساعتم نگاه کردم ساعت ۹ شب بود سریع از دوستام خدافظی کردم نمیدونم چرا دوس داشتم تو خیابون مث دیوونه ها بچرخم همه جا خلوت و تاریک بود من اینو دوس داشتم همیشه سکوت رو دوست داشتم بهم آرامش میداد
از زبان جونکوک:
خیلی عصبی بودم از عمارت زده بودم بیرون بهترین دوستمو یعنی دست راستم و کشتم لعنت بهت جونکوک فقط به خاطر اینکه کارشو درست انجام نداده بود بدون توجه به کارایی که برام کرده بود کمک های که بهم کرده بود کشتمش تو خیابون خلوت میگشتم که یکی رو دیدم که داشت قدم میزد هه(پوزخند) زیر خواب خوبی میشه میتونم ببرمش رفتم سمتش و جوری که حواسش نبود از پشت با اصلحه زدم تو گردنش و بیهوشش کردم و انداختمش رو کولم چون عمارت نزدیکبود و من پیاده اومده بودم همونجوری بردمش....
خوب بود پارت اول؟؟؟؟؟
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟؟؟
۱۰۹.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.