🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت21
الان نمیخواستم بکارت این دختر و با این استرسی که وجود داره بگیرم
اما بی شک برای من بود و بس..
پس روی شکم خوابوندمش گفتم باید تحمل کنی ماهرو
من تقصیری ندارم اگر تو اینقدر خواستنی نبودی هیچ وقت توی دل آدمی مثل من برای خودت جا باز نمیکردی
با تموم کردن حرفم شروع کردم به فشار دادن خودم روی تنش
هر کاری می کردم نمی تونستم واردش کنم سخت بود دختربچه بود و رابطه هیچ وقت نداشته و این باعث می شد که به شدت تنگ باشه و نفس گیر..
سرش رو روی بالش فشار میدادم تا صدایی ازش در نیاد و بلاخره تونستم شاید اندازه یک سانت باهاش یکی بشم دیگه صدایی ازش در نمیومد چند باری موهاشو کشیدم و اسمش و صدا زدم اما هیچ جوابی بهم نمیداد این همه تلاشی که برای وارد کردن از من سر زده بود و بیخیال بشم مجبور شدم ازش فاصله بگیرم سرشو که به سمت خودم چرخوندم با ماهرویی که چشماش بسته بود و انگار از حال رفته بود روبرو شدم ترسیدم خیلی ترسیدم اما شهوت عقلم از کار انداخته بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت21
الان نمیخواستم بکارت این دختر و با این استرسی که وجود داره بگیرم
اما بی شک برای من بود و بس..
پس روی شکم خوابوندمش گفتم باید تحمل کنی ماهرو
من تقصیری ندارم اگر تو اینقدر خواستنی نبودی هیچ وقت توی دل آدمی مثل من برای خودت جا باز نمیکردی
با تموم کردن حرفم شروع کردم به فشار دادن خودم روی تنش
هر کاری می کردم نمی تونستم واردش کنم سخت بود دختربچه بود و رابطه هیچ وقت نداشته و این باعث می شد که به شدت تنگ باشه و نفس گیر..
سرش رو روی بالش فشار میدادم تا صدایی ازش در نیاد و بلاخره تونستم شاید اندازه یک سانت باهاش یکی بشم دیگه صدایی ازش در نمیومد چند باری موهاشو کشیدم و اسمش و صدا زدم اما هیچ جوابی بهم نمیداد این همه تلاشی که برای وارد کردن از من سر زده بود و بیخیال بشم مجبور شدم ازش فاصله بگیرم سرشو که به سمت خودم چرخوندم با ماهرویی که چشماش بسته بود و انگار از حال رفته بود روبرو شدم ترسیدم خیلی ترسیدم اما شهوت عقلم از کار انداخته بود
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۱k
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.