🤎عطر تلخ🤎P10
علامت جونگ کوک _...... علامت لیا +.....علامت دوست جونگ کوک ÷ ....علامت فروشنده $ ...... علامت سونگ هو &.....علامت چویی٪.....امیدوارم لذت ببرید:))))🤎🌕...که دیدم داره دستش توسط جونگ کوک کشیده میشه ٪اه ولم کن جونگ کوک فریاد زد و گفت _چطور جرعت میکنی روی لیا دست بلند کنی ٪تو کی هستی اصن _اهمیتی نداره دستشو ول کرد و سمت من گرفت _بیا بریم منم که انگار هیپنوتیزم شده بود دستشو گرفتم و بیرون رفتم _دیگه تو اون کافه کار نمیکنی +چرا دستی تو موهاش کشید و گفت _خودت دوست داری اینجا کار کنی؟ +خب حقوقش خوبه _در ازای صدماتی که بهت زدن؟ +چیا _اینکه باعث شد تو بری بیمارستان +چی متوجه نمیشم _پووف ولش کن +میشه درست حرفتو بزنی ؟ _نه! +خیلی عجیبی خیلی رفتیم سمت هتل ، رو تخت دراز کشیدمو ی نگاهی به دور و ورم انداختم وایسا ببینم جعبه کوش؟
(جونگ کوک ویو) لیا درو محکم بستو رفت بیرون پوفی از سر کلافگی کشیدم و گفتم _لعنت بهت لعنت گوشیمو برداشتم و اولین شماره ای که به چشم خورد رو گرفتم ، بعد از چند تا بوق جواب داد ÷داداش قشنگم چطوری _بد نیستم ÷چرا انقد صدات گرفتس ، وایسا ببینم نقشت چطور پیش میره _افتضاح ÷چیشده _من اومدم انتقام بگیرم در حالی که ÷نگو که عاشقش شدی که... _نه عاشق که نه فقط دلم براش میسوزه میفهمی ÷دقیقا واسه چی باید دلت واسه همچین آدمی بسوزه _چون تومور داره ÷تومور مغزی؟ _نه تومور قلبی:/ ÷پشمام پس خدام داره ازش انتقام میگیره _پوووف یکم از وجدانت استفاده کن ÷وجدان ندارم میفهمی ن.د.ا.ر.م _.... ÷وجدان ندارم چون بلاهایی که سر تو آورده منم زجر میده چه برسه به تو _بعدا بهت زنگ میزنم اجاره حرف زدن بهشو ندادم و سریع قطع کردم چشم به جعبه روی میز آرایش افتاد دوباره درشو برداشتم _من باید بفهمم تو از طرف کی فرستاده شدی چشمم به تیکتش خورد که بزرگ روش نوشته بود "ZARA"
چون تمام سیستم های زارا به هم وصلن به نزدیک ترین نمایندگی زارا رفتم که تو کوئکس مال بود ، ی تاکسی گرفتم و به سمت اونجا رفتم .......وارد شدم و سمت صندوق رفتم _سلام $سلام آقای جئون (توجه : جونگ کوک بخاطر اینکه زیاد به سئول رفت و آمد میکنه میشناسنش) _میخوام بدونم این لباس از طرف چه کسی خریداری شده $عذر میخوام اما ما نمیتونیم اطلاعات مشتریمون رو فاش کنیم ۲۰۰۰ دلار از تو جیبم بیرون آوردم و گفتم _الان چی؟ $میتونم لباسو ببینم _بفرمایید البته $به نام آقای لی سونگ هو خریداری شده _لی سونگ هو؟ $بله _اوکی ممنون $خواهش میکنم از مغازه بیرون اومدم داغ کرده بودم اههههه رفتم سمت کافه و در اتاق سونگ هو رو با شدت باز کردم _تو ، تو چطور جرعت کردی این لباسو برای لیا بفرستی &ببخشید باید از شما اجازه میگرفتم ، نکنه چون با این کارم خوشحالش کردم باعث شده اینجوری عصبانی شی؟ ی پوزخند زدم و گفتم _خوشحال ؟ تو بدونی بخاطر این لباس چه بلاهایی سرش اومد اینو نمیگفتی &عذر میخوام اون وقت چه بلاهایی برای تو با اون؟ _اون ی خنده چندشی کرد و گفت &خوب دروغ نمیگی _کاش دروغ بود &برو بیرون از اتاقم تا نگهبانارو صدا نکردم _وای ترسیدم صدا کن ببینم همزمان بهش ب نگاه ترسناک انداختم که گفت &خیلی خب بابا از اتاق رفتم بیرون دیدم ی صدایی از توی اتاق بغلی میاد یکم که دقت کردم فهمیدم این صدای لیاس آروم درو باز کردم و با صحنه ای که جلوم دیدم بیشتر از قبل عصبانی شدم دست دختررو گرفتم و کشیدمش کنار و لیا رو با خودم بردم
(لیا ویو) سریع رفتم سمت اتاق کوک و درشو زدم _چیه +اون.... _چی؟ +اون جعبه _من برداشتمش +چرا _میخواستم ببینم از طرف کیه +فهمیدی ؟ _یکم به اون مخت فشار بیاری میفهمی یاد حرفای جونگ کوک وقتی از کافه بیرون اومدیم افتادم +این که باعث شد بری بیمارستان _چی؟ +وایسا ببینم ، از طرف لی سونگ هو بود ؟ _فک کردم مخ نداری +اون از کجا فهمیده بود _نمیدونم شاید یکی از افرادشو فرستاده بود تعقیبت کنن +پوووف همین طور که داشتیم حرف میزدیم صدای در زدن اومد +منتظر کسی بودی ، من باید برم؟ _نیازی نیست بری رفت و درو باز کرد ی پسر خوشتیب وارد شد پشمام ریخته بود خیلی خوشگل بوووود تقریبا هم قد جونگ کوک بود اومد سمتش و سلام و احوال پرسی که یک دفعه سرشو برگردوند رو به من و گفت : مشتاق دیدار "کیم لیا"
#بی_تی_اس #فن_فیکشن
(جونگ کوک ویو) لیا درو محکم بستو رفت بیرون پوفی از سر کلافگی کشیدم و گفتم _لعنت بهت لعنت گوشیمو برداشتم و اولین شماره ای که به چشم خورد رو گرفتم ، بعد از چند تا بوق جواب داد ÷داداش قشنگم چطوری _بد نیستم ÷چرا انقد صدات گرفتس ، وایسا ببینم نقشت چطور پیش میره _افتضاح ÷چیشده _من اومدم انتقام بگیرم در حالی که ÷نگو که عاشقش شدی که... _نه عاشق که نه فقط دلم براش میسوزه میفهمی ÷دقیقا واسه چی باید دلت واسه همچین آدمی بسوزه _چون تومور داره ÷تومور مغزی؟ _نه تومور قلبی:/ ÷پشمام پس خدام داره ازش انتقام میگیره _پوووف یکم از وجدانت استفاده کن ÷وجدان ندارم میفهمی ن.د.ا.ر.م _.... ÷وجدان ندارم چون بلاهایی که سر تو آورده منم زجر میده چه برسه به تو _بعدا بهت زنگ میزنم اجاره حرف زدن بهشو ندادم و سریع قطع کردم چشم به جعبه روی میز آرایش افتاد دوباره درشو برداشتم _من باید بفهمم تو از طرف کی فرستاده شدی چشمم به تیکتش خورد که بزرگ روش نوشته بود "ZARA"
چون تمام سیستم های زارا به هم وصلن به نزدیک ترین نمایندگی زارا رفتم که تو کوئکس مال بود ، ی تاکسی گرفتم و به سمت اونجا رفتم .......وارد شدم و سمت صندوق رفتم _سلام $سلام آقای جئون (توجه : جونگ کوک بخاطر اینکه زیاد به سئول رفت و آمد میکنه میشناسنش) _میخوام بدونم این لباس از طرف چه کسی خریداری شده $عذر میخوام اما ما نمیتونیم اطلاعات مشتریمون رو فاش کنیم ۲۰۰۰ دلار از تو جیبم بیرون آوردم و گفتم _الان چی؟ $میتونم لباسو ببینم _بفرمایید البته $به نام آقای لی سونگ هو خریداری شده _لی سونگ هو؟ $بله _اوکی ممنون $خواهش میکنم از مغازه بیرون اومدم داغ کرده بودم اههههه رفتم سمت کافه و در اتاق سونگ هو رو با شدت باز کردم _تو ، تو چطور جرعت کردی این لباسو برای لیا بفرستی &ببخشید باید از شما اجازه میگرفتم ، نکنه چون با این کارم خوشحالش کردم باعث شده اینجوری عصبانی شی؟ ی پوزخند زدم و گفتم _خوشحال ؟ تو بدونی بخاطر این لباس چه بلاهایی سرش اومد اینو نمیگفتی &عذر میخوام اون وقت چه بلاهایی برای تو با اون؟ _اون ی خنده چندشی کرد و گفت &خوب دروغ نمیگی _کاش دروغ بود &برو بیرون از اتاقم تا نگهبانارو صدا نکردم _وای ترسیدم صدا کن ببینم همزمان بهش ب نگاه ترسناک انداختم که گفت &خیلی خب بابا از اتاق رفتم بیرون دیدم ی صدایی از توی اتاق بغلی میاد یکم که دقت کردم فهمیدم این صدای لیاس آروم درو باز کردم و با صحنه ای که جلوم دیدم بیشتر از قبل عصبانی شدم دست دختررو گرفتم و کشیدمش کنار و لیا رو با خودم بردم
(لیا ویو) سریع رفتم سمت اتاق کوک و درشو زدم _چیه +اون.... _چی؟ +اون جعبه _من برداشتمش +چرا _میخواستم ببینم از طرف کیه +فهمیدی ؟ _یکم به اون مخت فشار بیاری میفهمی یاد حرفای جونگ کوک وقتی از کافه بیرون اومدیم افتادم +این که باعث شد بری بیمارستان _چی؟ +وایسا ببینم ، از طرف لی سونگ هو بود ؟ _فک کردم مخ نداری +اون از کجا فهمیده بود _نمیدونم شاید یکی از افرادشو فرستاده بود تعقیبت کنن +پوووف همین طور که داشتیم حرف میزدیم صدای در زدن اومد +منتظر کسی بودی ، من باید برم؟ _نیازی نیست بری رفت و درو باز کرد ی پسر خوشتیب وارد شد پشمام ریخته بود خیلی خوشگل بوووود تقریبا هم قد جونگ کوک بود اومد سمتش و سلام و احوال پرسی که یک دفعه سرشو برگردوند رو به من و گفت : مشتاق دیدار "کیم لیا"
#بی_تی_اس #فن_فیکشن
۴.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.