bts
#معشوقه_لرد
پارت۵
تهیونگ سعی کرد کمی مهربون تر برخورد کنه
_خب کوچولو استراحتتو کردی بریم سر تمرینامون
+بازم تمرین؟ باشه. برای عصرونه ممنون ولی شیرموز بود خوشمزه تر میشد، درضمن کوچولو خودتی
_شیر موز میخوری بعد میگی کوچولو نیستی؟
+دلیل نمیشه، همه شیر موز میخورن
_باشه تنبل پاشو بریم سر تمرین.
هردو باز به پاخل اتاق رفتن و شروع به نواختن ساز هاشون و خواندن اهنگشون کردند...
"چند روز بعد'دانشکده موسیقی"
+تهیونگ
_چی میگی مثله کنه افتادی دنبالم؟
+بیا بریم گردش
_چرا باید با تو بیام گردش؟
+بیا دیگه لطفا
_خب چرا باید با من بری بیرون
+بیاااا میفهمی
_تا نگی چرا نمیام، البته بگی هم نمیام
+تولدمه
_خب مبارکه، با رفیقات برو چیکار به من داری
+فقط تو رفیقمی
_من همگروهتم نه رفیقت، با فامیلات برو
+من کسیو ندارم باهاش برم
_به من چه.
جونگکوک از حرکت وایستاد و تهیونگ چند قدم بعد فهمید جونگکوک ایستاده، برگشت تا ببینه چرا وایستاده که دید جونگکوک بغض کرده و همون لحضه دو قطره اشک از چشماش چکید
_هی پسر چرا وایستا...
_جونگکوک؟
_گریه میکنی؟
+م.من ن.نه.
تهیونگ به خاطره نوع سرد برخورد خودش با جونگکوک خودشو سرزنش کرد
_ببخشید، ببخشید، باهات میام گریه نکن. گریه نمیخواد.
+نمیخواد بیایی، من و تو فقط هم گروهیم
_ ما رفیقیم، بیا بریم پسر، امروز تولدته.
+واقعا؟
_اره واقعا. کادو چی میخوای پسر کوچولوی لوس؟
+پسر کوچولوی لوس خودتی
+کادو نمیخوام، همین که تنها نباشم کافیه.
تهیونگ کاملا جونگکوک رو درک میکرد، چون تنها کسایی که تو روز تولدش دورش بودن فقط برای
مقامش بودن، نه برای خودش، حتی خواهر و برادرش.
ولی تهیونگ حداقل چند تا دوست داشت، جونگکوک تنهای تنها بود.
_من این حرفا سرم نمیشه، اصلا امروز گردش مهمون من هرجا بخوای میریم، هرچی بخوای بخر و بخور و انجام بده. یه پسر بچه ی لوس که بیشتر نداریم.
+چند بار بگم؟ من پسر بچه لوس نیستم.
تهیونگ دستش رو به نشونه ی اینکه همراهیش میکنه دراز کرد و گفت
_باشه باشه قبول، بریم؟
+بریم.
تهیونگ سعی کرد کلی برنامه بریزه تا جونگکوک بتونه تولد خوبی رو تجربه کنه، مثل خودش تنها نباشه.
پارت۵
تهیونگ سعی کرد کمی مهربون تر برخورد کنه
_خب کوچولو استراحتتو کردی بریم سر تمرینامون
+بازم تمرین؟ باشه. برای عصرونه ممنون ولی شیرموز بود خوشمزه تر میشد، درضمن کوچولو خودتی
_شیر موز میخوری بعد میگی کوچولو نیستی؟
+دلیل نمیشه، همه شیر موز میخورن
_باشه تنبل پاشو بریم سر تمرین.
هردو باز به پاخل اتاق رفتن و شروع به نواختن ساز هاشون و خواندن اهنگشون کردند...
"چند روز بعد'دانشکده موسیقی"
+تهیونگ
_چی میگی مثله کنه افتادی دنبالم؟
+بیا بریم گردش
_چرا باید با تو بیام گردش؟
+بیا دیگه لطفا
_خب چرا باید با من بری بیرون
+بیاااا میفهمی
_تا نگی چرا نمیام، البته بگی هم نمیام
+تولدمه
_خب مبارکه، با رفیقات برو چیکار به من داری
+فقط تو رفیقمی
_من همگروهتم نه رفیقت، با فامیلات برو
+من کسیو ندارم باهاش برم
_به من چه.
جونگکوک از حرکت وایستاد و تهیونگ چند قدم بعد فهمید جونگکوک ایستاده، برگشت تا ببینه چرا وایستاده که دید جونگکوک بغض کرده و همون لحضه دو قطره اشک از چشماش چکید
_هی پسر چرا وایستا...
_جونگکوک؟
_گریه میکنی؟
+م.من ن.نه.
تهیونگ به خاطره نوع سرد برخورد خودش با جونگکوک خودشو سرزنش کرد
_ببخشید، ببخشید، باهات میام گریه نکن. گریه نمیخواد.
+نمیخواد بیایی، من و تو فقط هم گروهیم
_ ما رفیقیم، بیا بریم پسر، امروز تولدته.
+واقعا؟
_اره واقعا. کادو چی میخوای پسر کوچولوی لوس؟
+پسر کوچولوی لوس خودتی
+کادو نمیخوام، همین که تنها نباشم کافیه.
تهیونگ کاملا جونگکوک رو درک میکرد، چون تنها کسایی که تو روز تولدش دورش بودن فقط برای
مقامش بودن، نه برای خودش، حتی خواهر و برادرش.
ولی تهیونگ حداقل چند تا دوست داشت، جونگکوک تنهای تنها بود.
_من این حرفا سرم نمیشه، اصلا امروز گردش مهمون من هرجا بخوای میریم، هرچی بخوای بخر و بخور و انجام بده. یه پسر بچه ی لوس که بیشتر نداریم.
+چند بار بگم؟ من پسر بچه لوس نیستم.
تهیونگ دستش رو به نشونه ی اینکه همراهیش میکنه دراز کرد و گفت
_باشه باشه قبول، بریم؟
+بریم.
تهیونگ سعی کرد کلی برنامه بریزه تا جونگکوک بتونه تولد خوبی رو تجربه کنه، مثل خودش تنها نباشه.
۳.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.