bts
#معشوقه_لرد
پارت ۷
تهیونگ داشت به این فکر میکرد که این پسر یه نفس اینهمه حرف زد نفس کم نیاورد؟ یا فَکِش درد نگرفت؟
_اها
_تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود
+بی ذوق، دو ساعته دارم واست حرف میزنم بعد اینجوری میگی؟ مارو باش با کی اومدیم بیرون.
تهیونگ بلند شد
_ناراحتی برم؟
+چه بهشم برمیخوره، بشین سره جات
_نه دیگه بلند شو میخوام ببرمت یه جای خوب
+باوشه بریم.
هردو پسر سوار اسب شدن و به شهر برگشتن، تهیونگ اسب رو به یکی از افرادش داد و با درشکه به برج ایفل رفتند
+خب برنامه ات چیه؟
_وقت گزروندن توی این اطراف و شام خوردن روی برج
_نظرت؟ به کیک تولد و فوت کردن شمع اعتقاد داری؟
+اخرین باری که شمع تولد فوت کردم سه سال پیش بود، توی رستوران پدر جیمین، اخرین جشن نبود ولی بعد از اون... نامجون هربار کیک سثخته پخت برای تولدم، که شمع روش یا شکسته بود یا فیتیله اش کنده شده بود
_اشپزیش بده؟
+نه یه خرابکار اعظمه، پارسال حتی قالب فلزی کیک رو... شیکوند:)
_ا.اوه
_خب از اشنایی با برادرت خیلی خوشحال شدم🙂امیدوارم وقتی از نزدیک میبینمش عتیقه یا وسیله مهم و با ارزشی باهام نباشه:)
+🤣دیگه اونقدرا هم بد نیست... البته یه بار یه کوزه ی سیصد ساله رو که برای جدم بود شکوند
_اها🙂🙂🙂🙂
هردو پسر درحالی که پله های طولانیه ایفل رو بالا میرفتن در حال حرف زدن بودن
+این پله ها نمیخواد تموم شه؟؟؟؟
_تنبل، اگه یکم، فقط یکم ورزش کار بودی این پله هارو راحت مثل من بالا میومدی کوچولو
+هعی ورزش فقط اون ورزشای خشن شما نیست، من رقاص ماهریم، رقص بهترین ورزشه
_مشتاقم رقصیدنت رو هرچه زود تر ببینم ببینم
+اگه اهل تئاتر رفتن یا فستیوال رفتن بودی میدیدی، برادر کوچیکم جیمین، با اینکه فقط ده سالشه ولی یکی از بهترین بالرین هاست، من و اون معمولا توی فستیوالا اجرا میکنیم
_اوه، پس خوب چیزیو از دست دادم
+اره
+توروخدا یکم استراحت کنیم خسته شدم
_باشه میتونی استراحت کنی
جونگکوک تا اومد بشینه روی پله، تهیونگ جسه ی ریزش رو بلند کرد و روی کولش انداخت و ادامه ی پله هارو بالا رفت
+یاااا بزارم زمینننننن
_اروم باش کوچولو
+میگم بزارم زمینننننننن
_سر من داد نزن وگنه به جای زمین ازهمین بالا برج پرتت میکنم پایین
جونگکوک از لهن جدی تهیونگ ترسید و ساکت شد
+کی میرسیم؟
_یکم دیگه مونده کوچولو قر نزن
پارت ۷
تهیونگ داشت به این فکر میکرد که این پسر یه نفس اینهمه حرف زد نفس کم نیاورد؟ یا فَکِش درد نگرفت؟
_اها
_تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود
+بی ذوق، دو ساعته دارم واست حرف میزنم بعد اینجوری میگی؟ مارو باش با کی اومدیم بیرون.
تهیونگ بلند شد
_ناراحتی برم؟
+چه بهشم برمیخوره، بشین سره جات
_نه دیگه بلند شو میخوام ببرمت یه جای خوب
+باوشه بریم.
هردو پسر سوار اسب شدن و به شهر برگشتن، تهیونگ اسب رو به یکی از افرادش داد و با درشکه به برج ایفل رفتند
+خب برنامه ات چیه؟
_وقت گزروندن توی این اطراف و شام خوردن روی برج
_نظرت؟ به کیک تولد و فوت کردن شمع اعتقاد داری؟
+اخرین باری که شمع تولد فوت کردم سه سال پیش بود، توی رستوران پدر جیمین، اخرین جشن نبود ولی بعد از اون... نامجون هربار کیک سثخته پخت برای تولدم، که شمع روش یا شکسته بود یا فیتیله اش کنده شده بود
_اشپزیش بده؟
+نه یه خرابکار اعظمه، پارسال حتی قالب فلزی کیک رو... شیکوند:)
_ا.اوه
_خب از اشنایی با برادرت خیلی خوشحال شدم🙂امیدوارم وقتی از نزدیک میبینمش عتیقه یا وسیله مهم و با ارزشی باهام نباشه:)
+🤣دیگه اونقدرا هم بد نیست... البته یه بار یه کوزه ی سیصد ساله رو که برای جدم بود شکوند
_اها🙂🙂🙂🙂
هردو پسر درحالی که پله های طولانیه ایفل رو بالا میرفتن در حال حرف زدن بودن
+این پله ها نمیخواد تموم شه؟؟؟؟
_تنبل، اگه یکم، فقط یکم ورزش کار بودی این پله هارو راحت مثل من بالا میومدی کوچولو
+هعی ورزش فقط اون ورزشای خشن شما نیست، من رقاص ماهریم، رقص بهترین ورزشه
_مشتاقم رقصیدنت رو هرچه زود تر ببینم ببینم
+اگه اهل تئاتر رفتن یا فستیوال رفتن بودی میدیدی، برادر کوچیکم جیمین، با اینکه فقط ده سالشه ولی یکی از بهترین بالرین هاست، من و اون معمولا توی فستیوالا اجرا میکنیم
_اوه، پس خوب چیزیو از دست دادم
+اره
+توروخدا یکم استراحت کنیم خسته شدم
_باشه میتونی استراحت کنی
جونگکوک تا اومد بشینه روی پله، تهیونگ جسه ی ریزش رو بلند کرد و روی کولش انداخت و ادامه ی پله هارو بالا رفت
+یاااا بزارم زمینننننن
_اروم باش کوچولو
+میگم بزارم زمینننننننن
_سر من داد نزن وگنه به جای زمین ازهمین بالا برج پرتت میکنم پایین
جونگکوک از لهن جدی تهیونگ ترسید و ساکت شد
+کی میرسیم؟
_یکم دیگه مونده کوچولو قر نزن
۳.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.