پارت

#پارت205

"روزبه"

کش و قوسی به بدنش داد و نفس عمیقی کشید .
به پهلو چرخید و به ساعت روی میز عسلی کنارش خیره شد.

چشم هایش گرد شد و سیخ سر جایش نشست.

_ای وای مامان پوستمو میکنه!

سریع از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

فرشید را در آشپزخانه دید.
درحال تفت دادنِ پیاز درون قابلمه با صدای بلند آواز میخواند.

_خوب نبود صدام کنی؟

فرشید به طرف روزبه چرخید و قاشق چوبی اش را در هوا تکان داد.

_اولا ! سلام ، صب بخیر!!
ثانیا ، چرا باید بیدارت میکردم!؟

روزبه دستپاچه دور خودش چرخید و گفت:

_دیشب بعد بازی مامان تو فرودگاه زنگ زد واسه ناهار گفت برم پیشش!!


فرشید به مسخره هینی کشیدو گفت:

_وای وای وای!
بدو برو حاظر شو بدو !

_تو ام حاظر شو با هم بریم ، تو خونه تنها نمون !

_نه داداش ، تو برو سلامم برسون من اینجا راحت ترم.


...
دیدگاه ها (۱)

#پارت206از ساختمان بیرون زد و به طرف خانه ی پدری اش راه افتا...

#پارت207رعنا خودش را از آغوش روزبه بیرون کشید و دستی به صورت...

#پارت204_گلللللللل ، عاطفه و مهرنوش و ماهان !بالا و پایین می...

#پارت203 ماهان_اَه اَه اَه ، موقعیت ب اون هلویی رو گل نکرد ب...

#بد_بوی#پارت_۳۹ #لنا خسته رو تختم لش میشم تازه از حموم اومدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط