پارت

#پارت207

رعنا خودش را از آغوش روزبه بیرون کشید و دستی به صورتش کشید!

_هزار ماشالا مادر...

روزبه به طرف پدرش رفت و با او نیز حال و احوال کرد.
دلش حسابی تنگ خانواده اش بود و الان فقط وقت رفع دلتنگی بود.

فاطمه با غر غر های ساختگی و از روی شیطنتش ، روزبه را به داخل دعوت کرد.

_بیا تو ، مامان منوپنج شیش ماه و بعضی وقتام تا ی سال نبینه هیچی نمیگه هاااا ، اصلا انگار که نه انگار ، حالاکافیه شازده پسرو دو ، سه هفته نبینه !
دیگ تمااااام ...

وارد خانه شدند و به طرف مبل های وسط هال رفتند .

روزبه خندید و ابروهایش را برای حرص دادنِ فاطمه بالا و پایین کرد.

_هوووومممم ! زورت میاد مامان منو بیشتر از تو دوست داره؟ آره؟

فاطمه چشم هایش را گرد کرد و گفت:

نگا نگا شیطونه میگه بزنم تو ...

مرتضی تلنگری به هر دو زد.

_شما دوتا بزرگ نمیشید نه؟
فاطمه ، حالا روزبه بچس ! عقل نداره ، تو که ماشالاخودت بچه داری ...

روزبه بلند خندید و گفت :

_دمت گرم بابا ، الان این طرفداری بود یا تخریب شخصیتی؟!

مرتضی آرام و زیر لبی گفت:

_همینم از سَرت زیاده بچه!

فاطمه_من اعتراض دارم بابا ! شما داری فرق میزاری!!!

رعنا از آشپزخانه بلند گفت :

_فاطمه بدو بیا اینجا کمک کن ! اون دوتارو ول کن .

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت208_بده من این خوشگلِ دایی رو !مشغول بازی با شهان بود ک...

#پارت209وارد آشپزخانه شد !رعنا را مشغول تمیز کردن ظرف های غذ...

#پارت206از ساختمان بیرون زد و به طرف خانه ی پدری اش راه افتا...

#پارت205"روزبه"کش و قوسی به بدنش داد و نفس عمیقی کشید .به په...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط