پارت ۳
سر کلاس پیشگویی بودیم هرمیون گفت از این درس بدش میاد پروفسور اومد پیش من ... داشتم از رو گوی تقدیر هرمیون رو میخوندم که پروفسور اومد
تریلانی: خانم بلک ... چطور پیش میره
رین : من ی روز سخت میبینم ... ی جان فدایی که میکنی توی یکی از این روزا ولی یکی از دوستات که دختر هم هست برای نجات جون تو و دوستات خودش رو فدا میکنه
تریلانی: میشه منم ببینم
اونم دید
تریلانی: کاملا درسته خانم بلک ... من آینده ی تورو دیدم ... بین ی دوراهی عشقی قرار میگیری ... انتخواب درست رو میکنی ... ولی بعدش به خاطر دل پاکت از اون می گذری... دخترم تو مثل پدرتی ولی با قلبی بزرگ تر من افتخار میکنم که شاگردی مثل تو دارم
رین : ممنونم
اون کلاس هم تموم شد
هرمیون : میشه امشب قبل خواب باهام پیشگویی کار کنی ؟
رین : آره ... اره باشه
داشتیم راه می رفتیم که هری اومد پیش ما
هری : سلام ... رین ... میگم ... ام ... میخوای زمین کویدیچ رو بهت نشون بدم
رین : راجب بازیش میدونم ولی نه خیلی زیاد ممنون میشم اینکارو کنی
هری : بعد کلاس بعدی پس بیا با هم بریم
صدای دریکو اوند
دریکو : سلام بانو رین ... سر کلاس کارت فوقالعاده بود میخوام ازت بپرسم که میتونی بهم درس بدی یا نه اخه خیلی از گوی ها نمیفهمم
رین : البته کی میتونیم بریم از پروفسور باید ی قوی قرض بگیریم
دریکو : بعد این کلاس ریاضیات جادویی
هری : قراره با من بیاد زمین کویدیج رو بهش نشون بدم
دریکو : چه فکر عالیی منم میام که نشون بدم برنده همیشه کیه
رین : خیلی خب باشه جنگ و دعوا رو بزارید تو بازی بعد این ریاضی جادوی
رفتیم تو کلاس درساش خیلی آسون بود و من همه رو بلد بودم ازم چند تا سوال ریاضی برای دوسال بالا ترم پرسید که همه رو جواب دادم بعد کلاس رفتیم بیرون هری دستمو گرفت و بردم زمین کویدیچ جفتمون هم جارو هامونو ورداشتیم اون ی جاروی فوقالعاده داشت منم از همون داشتم یکی بهم هدیه داده بود که نمیدونستم کیه رفتیم که دریکو هم اومد هری بهم کامل توضیح داده بود که بازی چطوریه
دریکو : الان فقط نیاز به ی قوی زرین داریم که بهت نشون بدم کی از این. پاتر بهتره
رین : وایسا
دستامو گرفتم رو هوا یکم به شکلش فکر کردم که یکی مثلش ساختم با جادو
دریکو : تو بدون چوبدستی جادو میکنی ؟
هری : چطور ممکنه
رین : مرده گفت قدرتم انقدر زیاده که دوتا چوب دستی گرفتم دستم ولی اونا ترکیدن
گوی رو ول کردن که رفت اون دوتا پرواز کردن افتادن دنبال گوی ولی گوی خیلی سریع بود من وایسادم رو جوب دیدیم نیاز نداشتم بشینم رفتن دنبال گوی دیدم اونا دارن میرن دنبال گوی من رفتم زیر گوی تا اونه برسن و من تا جارو رو حدایت کردم بالا و از وسط اونا رفتن بالا و گوی رو گرفتم
رین : گرفتنش خیلی سخت نبود ... حالا که میبینم جفتتون باختید
هری پاتر #
تریلانی: خانم بلک ... چطور پیش میره
رین : من ی روز سخت میبینم ... ی جان فدایی که میکنی توی یکی از این روزا ولی یکی از دوستات که دختر هم هست برای نجات جون تو و دوستات خودش رو فدا میکنه
تریلانی: میشه منم ببینم
اونم دید
تریلانی: کاملا درسته خانم بلک ... من آینده ی تورو دیدم ... بین ی دوراهی عشقی قرار میگیری ... انتخواب درست رو میکنی ... ولی بعدش به خاطر دل پاکت از اون می گذری... دخترم تو مثل پدرتی ولی با قلبی بزرگ تر من افتخار میکنم که شاگردی مثل تو دارم
رین : ممنونم
اون کلاس هم تموم شد
هرمیون : میشه امشب قبل خواب باهام پیشگویی کار کنی ؟
رین : آره ... اره باشه
داشتیم راه می رفتیم که هری اومد پیش ما
هری : سلام ... رین ... میگم ... ام ... میخوای زمین کویدیچ رو بهت نشون بدم
رین : راجب بازیش میدونم ولی نه خیلی زیاد ممنون میشم اینکارو کنی
هری : بعد کلاس بعدی پس بیا با هم بریم
صدای دریکو اوند
دریکو : سلام بانو رین ... سر کلاس کارت فوقالعاده بود میخوام ازت بپرسم که میتونی بهم درس بدی یا نه اخه خیلی از گوی ها نمیفهمم
رین : البته کی میتونیم بریم از پروفسور باید ی قوی قرض بگیریم
دریکو : بعد این کلاس ریاضیات جادویی
هری : قراره با من بیاد زمین کویدیج رو بهش نشون بدم
دریکو : چه فکر عالیی منم میام که نشون بدم برنده همیشه کیه
رین : خیلی خب باشه جنگ و دعوا رو بزارید تو بازی بعد این ریاضی جادوی
رفتیم تو کلاس درساش خیلی آسون بود و من همه رو بلد بودم ازم چند تا سوال ریاضی برای دوسال بالا ترم پرسید که همه رو جواب دادم بعد کلاس رفتیم بیرون هری دستمو گرفت و بردم زمین کویدیچ جفتمون هم جارو هامونو ورداشتیم اون ی جاروی فوقالعاده داشت منم از همون داشتم یکی بهم هدیه داده بود که نمیدونستم کیه رفتیم که دریکو هم اومد هری بهم کامل توضیح داده بود که بازی چطوریه
دریکو : الان فقط نیاز به ی قوی زرین داریم که بهت نشون بدم کی از این. پاتر بهتره
رین : وایسا
دستامو گرفتم رو هوا یکم به شکلش فکر کردم که یکی مثلش ساختم با جادو
دریکو : تو بدون چوبدستی جادو میکنی ؟
هری : چطور ممکنه
رین : مرده گفت قدرتم انقدر زیاده که دوتا چوب دستی گرفتم دستم ولی اونا ترکیدن
گوی رو ول کردن که رفت اون دوتا پرواز کردن افتادن دنبال گوی ولی گوی خیلی سریع بود من وایسادم رو جوب دیدیم نیاز نداشتم بشینم رفتن دنبال گوی دیدم اونا دارن میرن دنبال گوی من رفتم زیر گوی تا اونه برسن و من تا جارو رو حدایت کردم بالا و از وسط اونا رفتن بالا و گوی رو گرفتم
رین : گرفتنش خیلی سخت نبود ... حالا که میبینم جفتتون باختید
هری پاتر #
۴.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.