قلبم برای توستp²⁹
قلبم برای توستp²⁹
* در راه خونه*
ویو یونا
تصمیم گرفتم تهیونگ و دعوت کنم خونمون.. فقط باید به کوک میگفتم که سخت بود.. هوف تو میتونی یونا
یونا: کوکی؟
کوک: جونم؟
یونا: یه چیزی بگم من و نمیزنی؟
کوک: بگو..
یونا قول بده
کوک: خیلی خوب قول میدم
یونا: برسیم خونه میگم
کوک: اه یوناااا
*رسیدن خونه*
*یک ساعت بعد*
کوک: خب بگو دیگه
یونا: خب.. میدونی.. من میخوام کیم تهیونگ و دعوت کنم خونمون..
کوک: واتتتتت؟!!! چرا اونوقت؟؟؟
یونا: خب یکم طولانی راستش..
کوک: زود بگو ببینم
یونا: خیلی کمکم کرده.. اولین کمکش تو مهمونی توماس.. من حالم بد شده بود و نزدیک بود پخش زمین بشم که نجاتم داد، دومین کمکش دیروز بود که کمک کرد کیسه های خریدم و بیارم که خیلی سنگین بودن و سومین کمکش.....
کوک: خب؟
یونا: قول بده عصبی نشی
کوک: یونا نگی بیشتر عصبی میشم!
یونا: خب سومین کمکش امروز بود که..... نجاتم داد از دست.... هان!
کوک عصبی غرید: چی؟! باز اون عوضی مزاحمت شد؟(داد)
یونا: جونگ کوک آروم باش من خوبم... کیم تهیونگ حسابی به خدمتش رسید.. وقتی میخواست.. میخواست... بهم دست بزنه نجاتم داد
کوک رگای گردنش متورم شده بود.. وای کاشکی نگفته بودم.. از هان متنفر بود... بلند شدم رفتم براش آب اوردم و کنارش نشستم و دستم و گزاشتم رو دست مشت شدش
یونا: کوکی این و بخور.. خواهش میکنم
کوک لیوان و ازم گرفت و خورد..
کوک: یونا.. من برا خودم متاسفم که کنارت نبودم
یونا: عا نه کوک اصلا تغصیر تو نیست..
کوک: یونا حتما دعوتش کن.. اون باعث شد اون عوضیا بهت کاری نداشته باشن
لبخندی بهش زدم و گونش و بوسیدم
یونا: باشه... بخند برا یونااا
کوک خنده خرگوشی کرد که بغلش کردم
یونا: خیلی خوشبختم که برادری مثل تو دارم کوکی💞
کوک: منم خیلی خوشبختم که خواهری مثل تو دارم❤
یونا: میرم شمارش و از کیومی بگیرم
کوک: مگه کیومی شمارش و داره؟!
یونا: اون و هنوز نشناختی؟
کوک: اه اره راست میگی:)
گوشیم و برداشتم و به کیومی زنگ زدم
(مکالمه: + کیومی _ یونا)
+ جونم اونی؟
_ سلام کیومی چطوری؟
+ سلام مرسی خوبم.. تو چطوری؟
_ ممنون.. کیومی میگم تو شماره کیم تهیونگ و داری؟
+ آممم نه چطور؟
_ اهان... کار دارم
+ ببین فکر کنم توماس داشته باشه
_ باشه مرسی فعلا بای
+ خدافظ
کوک: چیشد؟
یونا: کیومی میگه نداره اما توماس داره.
کوک: خب زنگ بزن ازش بگیر
یونا: اوکی
(مکالمه:+ توماس _ یونا)
+ بله؟
_ سلام توماس چطوری؟
+ سلام یونا مرسی تو خوبی؟
_ ممنون.. توماس میگم تو شماره کیم تهیونگ و داری؟
+ اره دارم چطور؟
_ کار درسی باهاش دارم
+ اهان باشه میفرستم برات
_ مرسیی بای
+ خدافظ
وقتی قطع کردیم ۱ دقیقه بعد توماس شمارش و فرستاد.. رفتم ذخیرش کردم(کیم تهیونگ)
کوک: یونا بیا بشین اینجا..
یونا: اوکی.. خب زنگ زدم..
رفتم رو شمارش.. شروع کرد به بوق خوردن.. بعد ۴ تا بوق برداشت(مکالمه:+تهیونگ_یونا)
+ بله؟
_ عا سلام..
+سلام.. شما؟
_جئون یونام
+ اهان.. خب کاری داشتی؟
_خب راستش زنگ زدم که دعوتت کنم
+ اها اونوقت کجا؟
_ خونمون
+ به چه دلیلی؟
_ تو منطق بر این بدون تشکر من به عنوان کمکات:)
از پشت گوشی صدای خندش بلند شد
+ او چه مهربون... باشه میام فقط کی؟
_ عالیهه.. فردا ظهر ساعت ۱ منتظرتم به صرف ناهار و شام و بقیه تدارکات..
+ او نه بابا تو زحمت میوفتید خانم جئون!
_ زحمتی نیست.. منتظرم!
قطع کردم.. کوک و نگاه کردم که داشت منتظر نگام میکرد
کوک: خب چی شد؟
یونا: هیچی دیگه قبول کرد.. فقط باید بریم برا فردا خرید کنیم
کوک: باشه برو حاضر شو
یونا: باشه..
رفتم یه هودی طوسی همراه با شلوارش پوشیدم و رفتم پایین..
با کوک رفتیم و وسایل پیتزا و پاستا خریدیم با مخلفات و خوراکی.. تقریبا غروب برگشتیم خونه
کوک: وای خدایا خسته شدممم
یونا: منممم
کوک: وای ساعت ۷ شبههه
یونا: جدی؟
کوک: ارهه
یونا: باشه.. بزار خریدا همونجا باشن فردا جابه جا میکنم..
کوک: اوکی
رفتم اتاقم و لباسام و عوض کردم و نشستم به رمان خوندن
تا ساعتای ۱۰ و نیم کتاب خوندم.. رفتم پایین دیدم کوکی داره فیلم میبینه..
یونا: جونگ کوک من میرم بخوابم فردا کلی کار دارمم.. توئم بگیر بخواب فردا باید کمک من بکنیااا
کوک: اوکی شبخت خوش:)
یونا: شبت بخیر
رفتم و خودم و انداختم رو تختم و ساعت و برای۷ صبح تنظیم کردم.. چون خسته بودم فوری خوابم برد
________________
سلامم قشنگامم چطوریدد؟
پارت جدید تقدیمتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لطفا❤️🍓
* در راه خونه*
ویو یونا
تصمیم گرفتم تهیونگ و دعوت کنم خونمون.. فقط باید به کوک میگفتم که سخت بود.. هوف تو میتونی یونا
یونا: کوکی؟
کوک: جونم؟
یونا: یه چیزی بگم من و نمیزنی؟
کوک: بگو..
یونا قول بده
کوک: خیلی خوب قول میدم
یونا: برسیم خونه میگم
کوک: اه یوناااا
*رسیدن خونه*
*یک ساعت بعد*
کوک: خب بگو دیگه
یونا: خب.. میدونی.. من میخوام کیم تهیونگ و دعوت کنم خونمون..
کوک: واتتتتت؟!!! چرا اونوقت؟؟؟
یونا: خب یکم طولانی راستش..
کوک: زود بگو ببینم
یونا: خیلی کمکم کرده.. اولین کمکش تو مهمونی توماس.. من حالم بد شده بود و نزدیک بود پخش زمین بشم که نجاتم داد، دومین کمکش دیروز بود که کمک کرد کیسه های خریدم و بیارم که خیلی سنگین بودن و سومین کمکش.....
کوک: خب؟
یونا: قول بده عصبی نشی
کوک: یونا نگی بیشتر عصبی میشم!
یونا: خب سومین کمکش امروز بود که..... نجاتم داد از دست.... هان!
کوک عصبی غرید: چی؟! باز اون عوضی مزاحمت شد؟(داد)
یونا: جونگ کوک آروم باش من خوبم... کیم تهیونگ حسابی به خدمتش رسید.. وقتی میخواست.. میخواست... بهم دست بزنه نجاتم داد
کوک رگای گردنش متورم شده بود.. وای کاشکی نگفته بودم.. از هان متنفر بود... بلند شدم رفتم براش آب اوردم و کنارش نشستم و دستم و گزاشتم رو دست مشت شدش
یونا: کوکی این و بخور.. خواهش میکنم
کوک لیوان و ازم گرفت و خورد..
کوک: یونا.. من برا خودم متاسفم که کنارت نبودم
یونا: عا نه کوک اصلا تغصیر تو نیست..
کوک: یونا حتما دعوتش کن.. اون باعث شد اون عوضیا بهت کاری نداشته باشن
لبخندی بهش زدم و گونش و بوسیدم
یونا: باشه... بخند برا یونااا
کوک خنده خرگوشی کرد که بغلش کردم
یونا: خیلی خوشبختم که برادری مثل تو دارم کوکی💞
کوک: منم خیلی خوشبختم که خواهری مثل تو دارم❤
یونا: میرم شمارش و از کیومی بگیرم
کوک: مگه کیومی شمارش و داره؟!
یونا: اون و هنوز نشناختی؟
کوک: اه اره راست میگی:)
گوشیم و برداشتم و به کیومی زنگ زدم
(مکالمه: + کیومی _ یونا)
+ جونم اونی؟
_ سلام کیومی چطوری؟
+ سلام مرسی خوبم.. تو چطوری؟
_ ممنون.. کیومی میگم تو شماره کیم تهیونگ و داری؟
+ آممم نه چطور؟
_ اهان... کار دارم
+ ببین فکر کنم توماس داشته باشه
_ باشه مرسی فعلا بای
+ خدافظ
کوک: چیشد؟
یونا: کیومی میگه نداره اما توماس داره.
کوک: خب زنگ بزن ازش بگیر
یونا: اوکی
(مکالمه:+ توماس _ یونا)
+ بله؟
_ سلام توماس چطوری؟
+ سلام یونا مرسی تو خوبی؟
_ ممنون.. توماس میگم تو شماره کیم تهیونگ و داری؟
+ اره دارم چطور؟
_ کار درسی باهاش دارم
+ اهان باشه میفرستم برات
_ مرسیی بای
+ خدافظ
وقتی قطع کردیم ۱ دقیقه بعد توماس شمارش و فرستاد.. رفتم ذخیرش کردم(کیم تهیونگ)
کوک: یونا بیا بشین اینجا..
یونا: اوکی.. خب زنگ زدم..
رفتم رو شمارش.. شروع کرد به بوق خوردن.. بعد ۴ تا بوق برداشت(مکالمه:+تهیونگ_یونا)
+ بله؟
_ عا سلام..
+سلام.. شما؟
_جئون یونام
+ اهان.. خب کاری داشتی؟
_خب راستش زنگ زدم که دعوتت کنم
+ اها اونوقت کجا؟
_ خونمون
+ به چه دلیلی؟
_ تو منطق بر این بدون تشکر من به عنوان کمکات:)
از پشت گوشی صدای خندش بلند شد
+ او چه مهربون... باشه میام فقط کی؟
_ عالیهه.. فردا ظهر ساعت ۱ منتظرتم به صرف ناهار و شام و بقیه تدارکات..
+ او نه بابا تو زحمت میوفتید خانم جئون!
_ زحمتی نیست.. منتظرم!
قطع کردم.. کوک و نگاه کردم که داشت منتظر نگام میکرد
کوک: خب چی شد؟
یونا: هیچی دیگه قبول کرد.. فقط باید بریم برا فردا خرید کنیم
کوک: باشه برو حاضر شو
یونا: باشه..
رفتم یه هودی طوسی همراه با شلوارش پوشیدم و رفتم پایین..
با کوک رفتیم و وسایل پیتزا و پاستا خریدیم با مخلفات و خوراکی.. تقریبا غروب برگشتیم خونه
کوک: وای خدایا خسته شدممم
یونا: منممم
کوک: وای ساعت ۷ شبههه
یونا: جدی؟
کوک: ارهه
یونا: باشه.. بزار خریدا همونجا باشن فردا جابه جا میکنم..
کوک: اوکی
رفتم اتاقم و لباسام و عوض کردم و نشستم به رمان خوندن
تا ساعتای ۱۰ و نیم کتاب خوندم.. رفتم پایین دیدم کوکی داره فیلم میبینه..
یونا: جونگ کوک من میرم بخوابم فردا کلی کار دارمم.. توئم بگیر بخواب فردا باید کمک من بکنیااا
کوک: اوکی شبخت خوش:)
یونا: شبت بخیر
رفتم و خودم و انداختم رو تختم و ساعت و برای۷ صبح تنظیم کردم.. چون خسته بودم فوری خوابم برد
________________
سلامم قشنگامم چطوریدد؟
پارت جدید تقدیمتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لطفا❤️🍓
۹.۸k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.