قلبم برای توستp²⁷
قلبم برای توستp²⁷
ویو یونا
*بعد غذا*
یونا: مرسی کوکی
کوک: قابلت و نداشت
یونا: حوصلم سر رفته..
کوک: میخوای بریم بیرون پیاده روی؟
یونا: وای اره..
کوک: برو حاضر شو پس.
سریع رفتم تو اتاقم.. یه هودی مشکی با شلوار مشکی پوشیدم.. موهام و بافتم و رفتم پایین..
یونا:بریم
کوک: بریم..
رفتیم پارک نزدیک خونمون و پیاده روی کردیم..
کوک: یونا
یونا: جانم؟
کوک: اگر من یه روزی از پیشت برم چیکار میکنی؟
نگاه متعجبی بهش انداختم.. هیچوقت دوست نداشتم کوک و ول کنم.. یا اون من و ول کنه... خیلی میترسیدم از این قضیه.. لبخند مضطربی زدم
یونا: نمیدونم راستش.. ولی میترسم اون روز بیاد.. حالا به هر دلیلی بخوای بری... میترسم تنها بشم جونگ کوک.. از تنهایی میترسم..
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و بغلم کرد... منم بغلش کردم.. موهام و نوازش کرد
کوک: بهت قول میدم هیچوقت تنهات نزارم یونا..
یونا: مرسی جونگ کوک..
دوباره به راهمون ادامه دادیم که احساس کردم آشنایی دیدم.. وایسا.. اون یولی نبود؟ وای خدایا حوصله این و ندارم..
یونا: کوک اصلا به جلو نگاه نکن.
کوک: چرا؟!
یونا: همین کاری که من میگم بکن.. به جلو نگاه نکن و دنبال من بیا..
کوک: باشه..
دست کوک و گرفتم و دویدم اونطرف اما صدای جیغ مانند یولی نگهمون داشت..
یونا: وای خدا
یولی: جونگ کوک اوپاااا
یونا: کوک محل بهش نمیدی هااا
کوک: باشه..هیس
یولی: سلامم..
کوک: اه سلام یولی
یونا سلام.. تو اینجا چیکار میکنی؟
یولی: خب داشتم ورزش میکردم..
نگاهی به وضعش انداختم.. اوه خدای من یه نیم تنه کوتاه با شلوارک کوتاه پوشیده بود.. یدفعه لخت میومدی دیگه:/
با دیدین اینکه کوک ببیندش حرصی شدم دستش و گرفتم و کشیدم
یونا: اه یولی ما باید بریم خوشحال شدم دیدمت..
حتی منتظر ری اکشنشم نشدم سریع دست کوک و گرفتم دور شدم
کوک: اخ یونا دستم..
یونا: خب فکر کنم به اندازه کافی دور شدیم..
کوک: جدیدا حساس شدیا
یونا: نگاهش کردی؟
کوک: چی؟
یونا: میگم به.. وای خدا... به بدنش نگاه کردی یا نه؟
کوک: نه تو اصلا فرصت دادی..
یونا: نه تروخدا بشین نگاه کن خجالت نکشی یکوقت:/
کوک: خیلی خوب بابا حرص نخور.. میای بستنی بخوریم؟
یونا: اره بریمم..
رفتیم نشستم رو یه نیمکت، کوکم رفت از یه فروشگاه بستنی گرفت و اورد و نشست بغل من..
کوک: بیا توت فرنگی مال توئه
یونا: وای مرسیی
کوک: میگم یونا امتحان فردا و چیکار کنیم؟
یونا: وا کاری نداره که خوندیم دیگه..
کوک: اره ولی باز میترسم خراب کنم
یونا: بیخود میترسی خوبه بهت یاد دادماا
کوک: اره..
بستنیمون تموم شد بلند شدیم و رفتیم سمت خونه..
رفتم لباسام و با لباس خوابم عوض کردم رفتم دستشویی جلوی آینه وایسادم و کرم مخصوص شبم و زدم.. بعد با صابون مخصوص صورتم و شستم.. ماسکم و گزاشتم رو صورتم و مسوارک زدم... دهنم و شستم و ماسک و برداشتم..
یونا: خب خوب شد..
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقم
یونا: شب بخیر بانی
کوک: شب بخیر نونا
رفتم تو تختم و پتو و کشیدم روم گوشیم و برای فردا تنظیم کردم و گرفتم خوابیدم..
*صبح*
اه چقدر زنگ میزنه... قطعش کردم و دوباره خوابیدم.. یهو عین جت پریدم.. یا خدا ساعت چندههه.. نگاهی به ساعت انداختم.. شت ۸:۳۰... از تو تختم پریدم و بدو رفتم تو اتاق کوک و داد زدم
یونا: جونگ کوککک بیدار شو بدبخت شدیمممم
جونگ کوک بدبدخت ترسیده از خواب پرید
کوک: چیشدهه
یونا: خواب موندیم ساعت ۸ و نیمه پاشو حاضر شو زوددد
دویدم تو اتاقم..صورتم و هول شستم.. موهام و سریع شونه زدم و بستم.. از تو کمدم یه درس سبز پسته ای با دامن تا روی زانو صورتی کمرنگ برداشتم و سریع عوض کردم.. کولم و برداشتم و کتابام و گوشیم و ریختم توش.. یه تینت صورتی و ریمل زدم و سریع رفتم پایین..
یونا: جونگ کوکااا بجنمبببب..
کوک: اومدممم تو خوراکی بزار تو کیف
از تو کمد خوراکی برا خودم و کوک برداشم و گزاشتم تو کیفامون... رفتم کتونی سفیدم و پام و کردم و کوک که اومد هر دوتامون عین یوزپلنگ دویدیم سمت مدرسه..
رسیدیم جلوی در کلاس در و با شتاب باز کردم و نفس نفس زنان گفتم
یونا: بب..خشید ..دی..ر او...مدیم..
استاد: خانم جئون و آقای جئون نیم ساعته دیر رسیدید!
کوک: ببخشید استاد خواب موندیم!
استاد: خیلی خوب چون بار اولتونه اشکالی نداره برید سرجاتون بشینید تا برگه هارو پخش کنم..
اومدم برم سرجام بشینم که دیدم کیم تهیونگ داره نگاهم میکنه.. منم اول نگاهش کردم ولی بعد رفتم نشستم سر جام...
____________________
سلاممم چطوریدد؟؟
اینم پارت جدید خدمتتون کیوتاممم🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو یونا
*بعد غذا*
یونا: مرسی کوکی
کوک: قابلت و نداشت
یونا: حوصلم سر رفته..
کوک: میخوای بریم بیرون پیاده روی؟
یونا: وای اره..
کوک: برو حاضر شو پس.
سریع رفتم تو اتاقم.. یه هودی مشکی با شلوار مشکی پوشیدم.. موهام و بافتم و رفتم پایین..
یونا:بریم
کوک: بریم..
رفتیم پارک نزدیک خونمون و پیاده روی کردیم..
کوک: یونا
یونا: جانم؟
کوک: اگر من یه روزی از پیشت برم چیکار میکنی؟
نگاه متعجبی بهش انداختم.. هیچوقت دوست نداشتم کوک و ول کنم.. یا اون من و ول کنه... خیلی میترسیدم از این قضیه.. لبخند مضطربی زدم
یونا: نمیدونم راستش.. ولی میترسم اون روز بیاد.. حالا به هر دلیلی بخوای بری... میترسم تنها بشم جونگ کوک.. از تنهایی میترسم..
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و بغلم کرد... منم بغلش کردم.. موهام و نوازش کرد
کوک: بهت قول میدم هیچوقت تنهات نزارم یونا..
یونا: مرسی جونگ کوک..
دوباره به راهمون ادامه دادیم که احساس کردم آشنایی دیدم.. وایسا.. اون یولی نبود؟ وای خدایا حوصله این و ندارم..
یونا: کوک اصلا به جلو نگاه نکن.
کوک: چرا؟!
یونا: همین کاری که من میگم بکن.. به جلو نگاه نکن و دنبال من بیا..
کوک: باشه..
دست کوک و گرفتم و دویدم اونطرف اما صدای جیغ مانند یولی نگهمون داشت..
یونا: وای خدا
یولی: جونگ کوک اوپاااا
یونا: کوک محل بهش نمیدی هااا
کوک: باشه..هیس
یولی: سلامم..
کوک: اه سلام یولی
یونا سلام.. تو اینجا چیکار میکنی؟
یولی: خب داشتم ورزش میکردم..
نگاهی به وضعش انداختم.. اوه خدای من یه نیم تنه کوتاه با شلوارک کوتاه پوشیده بود.. یدفعه لخت میومدی دیگه:/
با دیدین اینکه کوک ببیندش حرصی شدم دستش و گرفتم و کشیدم
یونا: اه یولی ما باید بریم خوشحال شدم دیدمت..
حتی منتظر ری اکشنشم نشدم سریع دست کوک و گرفتم دور شدم
کوک: اخ یونا دستم..
یونا: خب فکر کنم به اندازه کافی دور شدیم..
کوک: جدیدا حساس شدیا
یونا: نگاهش کردی؟
کوک: چی؟
یونا: میگم به.. وای خدا... به بدنش نگاه کردی یا نه؟
کوک: نه تو اصلا فرصت دادی..
یونا: نه تروخدا بشین نگاه کن خجالت نکشی یکوقت:/
کوک: خیلی خوب بابا حرص نخور.. میای بستنی بخوریم؟
یونا: اره بریمم..
رفتیم نشستم رو یه نیمکت، کوکم رفت از یه فروشگاه بستنی گرفت و اورد و نشست بغل من..
کوک: بیا توت فرنگی مال توئه
یونا: وای مرسیی
کوک: میگم یونا امتحان فردا و چیکار کنیم؟
یونا: وا کاری نداره که خوندیم دیگه..
کوک: اره ولی باز میترسم خراب کنم
یونا: بیخود میترسی خوبه بهت یاد دادماا
کوک: اره..
بستنیمون تموم شد بلند شدیم و رفتیم سمت خونه..
رفتم لباسام و با لباس خوابم عوض کردم رفتم دستشویی جلوی آینه وایسادم و کرم مخصوص شبم و زدم.. بعد با صابون مخصوص صورتم و شستم.. ماسکم و گزاشتم رو صورتم و مسوارک زدم... دهنم و شستم و ماسک و برداشتم..
یونا: خب خوب شد..
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم سمت اتاقم
یونا: شب بخیر بانی
کوک: شب بخیر نونا
رفتم تو تختم و پتو و کشیدم روم گوشیم و برای فردا تنظیم کردم و گرفتم خوابیدم..
*صبح*
اه چقدر زنگ میزنه... قطعش کردم و دوباره خوابیدم.. یهو عین جت پریدم.. یا خدا ساعت چندههه.. نگاهی به ساعت انداختم.. شت ۸:۳۰... از تو تختم پریدم و بدو رفتم تو اتاق کوک و داد زدم
یونا: جونگ کوککک بیدار شو بدبخت شدیمممم
جونگ کوک بدبدخت ترسیده از خواب پرید
کوک: چیشدهه
یونا: خواب موندیم ساعت ۸ و نیمه پاشو حاضر شو زوددد
دویدم تو اتاقم..صورتم و هول شستم.. موهام و سریع شونه زدم و بستم.. از تو کمدم یه درس سبز پسته ای با دامن تا روی زانو صورتی کمرنگ برداشتم و سریع عوض کردم.. کولم و برداشتم و کتابام و گوشیم و ریختم توش.. یه تینت صورتی و ریمل زدم و سریع رفتم پایین..
یونا: جونگ کوکااا بجنمبببب..
کوک: اومدممم تو خوراکی بزار تو کیف
از تو کمد خوراکی برا خودم و کوک برداشم و گزاشتم تو کیفامون... رفتم کتونی سفیدم و پام و کردم و کوک که اومد هر دوتامون عین یوزپلنگ دویدیم سمت مدرسه..
رسیدیم جلوی در کلاس در و با شتاب باز کردم و نفس نفس زنان گفتم
یونا: بب..خشید ..دی..ر او...مدیم..
استاد: خانم جئون و آقای جئون نیم ساعته دیر رسیدید!
کوک: ببخشید استاد خواب موندیم!
استاد: خیلی خوب چون بار اولتونه اشکالی نداره برید سرجاتون بشینید تا برگه هارو پخش کنم..
اومدم برم سرجام بشینم که دیدم کیم تهیونگ داره نگاهم میکنه.. منم اول نگاهش کردم ولی بعد رفتم نشستم سر جام...
____________________
سلاممم چطوریدد؟؟
اینم پارت جدید خدمتتون کیوتاممم🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۸.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.