Part
#Part84
#سهراب
توی این ۳. ۴ ماه خیلی سعی داشتم رفتارم باهاش نرم باشه . چون دلیل اومدنش فرق داشت
چون یه دختر بود.
ولی همیشه زبون تند و تیزش باعث میشد تموم این افکار و کنار بزارم و اونجور که لایقش هست رفتار کنم ....
#سینا(*سهیل)
چشمای عسلی . موهای بلند قهوه ای.
چیزایی که تو این دختر منو شیدای خودش کرد...
از ترس نه شنیدن هنوز که هنوزه قدمی برنداشتم و از دور فقط تماشاش میکنم ....
ترسم از اینه که فقط از دور نتونم حواسم بهش باشه و با یکی دیگه بره تو رابطه...
چون جذابیتی که داره ااز چشم هیشکی دور نمیمونه.
تنها دختری که توی زندگیم در حال حاضر بود هلیا بود که قرار بود امروز ازش کمک بخوام
#هلیا
بعد دعوای حسابی و بدی که با یاشار داشتم و سر دردی که به خواطر تیر اندازی بود چپیده بودم تو اتاق و به اصرار های پری که میخواست غذا بخورم توجی نکردم .
واسه بار پنجم در اتاقم زده شد که داد زدم :
- میگم شام نمیخواممممممم . دِ برو دیگه اه
-میشه درو باز کنی هلیا ؟ سینا م !
با خجالتی که ناشی از حرف زدنم بود درو باز کردم :
- سلام ... ببخشید که من داد زدم یکم حالم خوب نبود
- مشکلی نیست . میتونی یکم صحبت کنیم . به عنوان دوتا دوست ؟
- بیا تو مشکلی نیست ...
- یه چیزی میگم بین خودمون بمونه باشه ؟ یعنی میخوام تا قطعی نشده سهراب چیزی نفهمه .
**
با چیزی که سینا گفت دهنم وا موند.
اینکه عاشق شده بود یه خبر خیلی خوب و جذاب بود که تا میتونستم همونطور که میخواست کمکش کنم ....
#سهراب
توی این ۳. ۴ ماه خیلی سعی داشتم رفتارم باهاش نرم باشه . چون دلیل اومدنش فرق داشت
چون یه دختر بود.
ولی همیشه زبون تند و تیزش باعث میشد تموم این افکار و کنار بزارم و اونجور که لایقش هست رفتار کنم ....
#سینا(*سهیل)
چشمای عسلی . موهای بلند قهوه ای.
چیزایی که تو این دختر منو شیدای خودش کرد...
از ترس نه شنیدن هنوز که هنوزه قدمی برنداشتم و از دور فقط تماشاش میکنم ....
ترسم از اینه که فقط از دور نتونم حواسم بهش باشه و با یکی دیگه بره تو رابطه...
چون جذابیتی که داره ااز چشم هیشکی دور نمیمونه.
تنها دختری که توی زندگیم در حال حاضر بود هلیا بود که قرار بود امروز ازش کمک بخوام
#هلیا
بعد دعوای حسابی و بدی که با یاشار داشتم و سر دردی که به خواطر تیر اندازی بود چپیده بودم تو اتاق و به اصرار های پری که میخواست غذا بخورم توجی نکردم .
واسه بار پنجم در اتاقم زده شد که داد زدم :
- میگم شام نمیخواممممممم . دِ برو دیگه اه
-میشه درو باز کنی هلیا ؟ سینا م !
با خجالتی که ناشی از حرف زدنم بود درو باز کردم :
- سلام ... ببخشید که من داد زدم یکم حالم خوب نبود
- مشکلی نیست . میتونی یکم صحبت کنیم . به عنوان دوتا دوست ؟
- بیا تو مشکلی نیست ...
- یه چیزی میگم بین خودمون بمونه باشه ؟ یعنی میخوام تا قطعی نشده سهراب چیزی نفهمه .
**
با چیزی که سینا گفت دهنم وا موند.
اینکه عاشق شده بود یه خبر خیلی خوب و جذاب بود که تا میتونستم همونطور که میخواست کمکش کنم ....
- ۳.۳k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط