دیانا:که یهو دیدم پانیذ بلند شد و رف نمیخواستم فضولی کنم
دیانا:که یهو دیدم پانیذ بلند شد و رف نمیخواستم فضولی کنم اما حس میکردم پانیذ چیزیش شده
ارسلان : نمیخواستم سرش داد بزنم ولی خب مجبور بودم پانیذ پاشد رف و منم فهمیدم که کار محمده ....... بعد از شام فقط دیانا بود که باید میز رو تمیز میکرد ......
دیانا: کل شب داشتم میز رو تمیز میکردم و ظرفارو میشستم ..... خیلی خسته بودم رفتم پیش ارباب که روی کاناپه نشسته بود و بهش گفتم: میتونم برم بخوابم ؟
ارسلان: آره برو بخواب
دیانا:شب بخیر
ارسلان:شب تو هم بخیر
دیانا: وارد اتاق شدم یه تخت بیشتر نداشت که و اگر من رو این تخت بخوابم ارباب چی میشه واسه همین رفتم و یه گوشه اتاق نشستم و یه پتو انداختم رو خودم کم کم خوابیدم
ارسلان: رفتم تو اتاق رو تخت رو نگا کردم خبری از دیانا نبود یکم دور اتاقو نگاه کردم دیدم دیانا یه گوشه خوابیده بود...و منم رفتم رو تخت خوابیدم
پانیذ : امشب حالم بد شد بود همش هم تقصیر محمده ولی کلا خیلی دلم براش تنگ شده و غرورمم نمیزاره که ازش معذرت خواهی کنم
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم دوستون دارم
ارسلان : نمیخواستم سرش داد بزنم ولی خب مجبور بودم پانیذ پاشد رف و منم فهمیدم که کار محمده ....... بعد از شام فقط دیانا بود که باید میز رو تمیز میکرد ......
دیانا: کل شب داشتم میز رو تمیز میکردم و ظرفارو میشستم ..... خیلی خسته بودم رفتم پیش ارباب که روی کاناپه نشسته بود و بهش گفتم: میتونم برم بخوابم ؟
ارسلان: آره برو بخواب
دیانا:شب بخیر
ارسلان:شب تو هم بخیر
دیانا: وارد اتاق شدم یه تخت بیشتر نداشت که و اگر من رو این تخت بخوابم ارباب چی میشه واسه همین رفتم و یه گوشه اتاق نشستم و یه پتو انداختم رو خودم کم کم خوابیدم
ارسلان: رفتم تو اتاق رو تخت رو نگا کردم خبری از دیانا نبود یکم دور اتاقو نگاه کردم دیدم دیانا یه گوشه خوابیده بود...و منم رفتم رو تخت خوابیدم
پانیذ : امشب حالم بد شد بود همش هم تقصیر محمده ولی کلا خیلی دلم براش تنگ شده و غرورمم نمیزاره که ازش معذرت خواهی کنم
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم دوستون دارم
۱۹.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.