پارت ۵۲ : جین وسط حرفش پرید گفت : ولی نگفتیم که درگیر ماج
پارت ۵۲ : جین وسط حرفش پرید گفت : ولی نگفتیم که درگیر ماجرا نشی من : اِاِاِاِاِ کاش یک بهونه بهتری می گفتی تا منم شک نکن الان به حسابت میرسم .
سریع از ماشین پیاده شد و در رفتم . منم سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم .
شبی به اون سردی هیج کس بیرون نبود فقط من و جین بودیم که می دویدیم .
وایستادیم نفس بگیریم که جونگ کوک رو دیدم .
اومد جلو و گفت : اینجا چه خبره ؟؟؟ من : باید به حسابش برسم جونگ کوک : چرا باید این کارو بکنی ؟؟؟ من : هاااا !!!!!!!! جونگ کوک : چرا دارین دنبال هم میکنید ؟؟؟ من : اِاِاِاِ شما باهم دعوا کردین ولی آقای دکتر جین یک بهونه ای آورد تا منم شک کنم آروم گفت : میشه در موردش حرف نزنیم .
جین رفتش . منم کوکی رو بردم پارک یکم حال و هواش عوض شه .
رو صندلی نشست رفتم دوتا قهوه گرفتم و کنارش نشستم .
قهوه رو دادم دستش .
بعد چند دقیقه پرسیدم : جونگ کوک شما چرا به خاطر من دعوا کردین ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : گفتم نمیخوام در موردش حرف بزنیم من : بگو دیگه کمی بلند گفت : میشه اینقدر نگی من دوست ندارم بگم چی شد من : چون من کنجاو م نمی تونی نگی . رفت عقب و گفت : وووااا ولم کن من : نمی گی جونگ کوک : فقط دعوای ساده بود.
سرم و چرخاندم که جیمین و دیدم اونم منو دید .
جلوم وایستاد. نگاهی به کوکی انداخت و گفت : خب من برم دیگه فکر کردم کسی پیشت نیست . تا کوکی خواست یک چیزی بگه جیمین از سمت راست رفت .
جونگ کوک هم از سمت چپ رفت .
بلند شدم و با دست چپم مچ چپش رو گرفتم و آوردم کنار صندلی . سریع رفتم سمت کوکی و با دست چپم مچ چپش رو گرفتم و آوردم کنار صندلی .
جیمین انگار ناراحت بود . گفتم : خواهش میکنم با هم آشتی کنین لطفاً جونگ کوک : چی میگی جیمین : ما مگه دعوا کردیم که آشتی کنیم من : جیمین منو خر نکن فهمیدم که دعوا کردین . جیمین عصبی شد و دوباره راش و کشید و رفت .
دوباره رفتم گرفتمش و آوردمش کنار صندلی .
من : به خاطر من البته شما به خاطر من دعوا کردین یادم رفت بگذریم شما چرا به خاطر من دعوا کردین ؟؟؟؟؟؟؟ جیمین و جونگ کوک : نمیخوام چیزی بگم من : واییییی اصلاً نگین ولی میخوام وقتی اومدین خونم با هم دوست باشین مثل قبلاً . جیمین خندی کجی زد و گفت : حتما من : منتظرم جونگ کوک : من که گفتم نه آشتی میکنم نه چیزی میگم من : آقای لجباز برای خودتون میگم جیمین : من که تسلیم نمیشم .داد زدم و گفتم : چرا اینقدر طولش میدین . جونگ کوک دست به سینه داشت پارک و نگا میکرد.
مجبور شدم بگم : جیمین و کوکی فقط دو راه دارین یکی اینکه همین الان آشتی کنین یا من برای همیشه میرم .
جیمین : چه گیری کردیم باشه من تسلیم من : کوکی ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : حالا باید فکر کنم من : باشه منم برم وسایلمو جمع کنم کوکی : آآی باشه من : خب درست دست بدین به هم .
جیمین دستش و جلو آورد .
سریع از ماشین پیاده شد و در رفتم . منم سریع پیاده شدم و دنبالش رفتم .
شبی به اون سردی هیج کس بیرون نبود فقط من و جین بودیم که می دویدیم .
وایستادیم نفس بگیریم که جونگ کوک رو دیدم .
اومد جلو و گفت : اینجا چه خبره ؟؟؟ من : باید به حسابش برسم جونگ کوک : چرا باید این کارو بکنی ؟؟؟ من : هاااا !!!!!!!! جونگ کوک : چرا دارین دنبال هم میکنید ؟؟؟ من : اِاِاِاِ شما باهم دعوا کردین ولی آقای دکتر جین یک بهونه ای آورد تا منم شک کنم آروم گفت : میشه در موردش حرف نزنیم .
جین رفتش . منم کوکی رو بردم پارک یکم حال و هواش عوض شه .
رو صندلی نشست رفتم دوتا قهوه گرفتم و کنارش نشستم .
قهوه رو دادم دستش .
بعد چند دقیقه پرسیدم : جونگ کوک شما چرا به خاطر من دعوا کردین ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : گفتم نمیخوام در موردش حرف بزنیم من : بگو دیگه کمی بلند گفت : میشه اینقدر نگی من دوست ندارم بگم چی شد من : چون من کنجاو م نمی تونی نگی . رفت عقب و گفت : وووااا ولم کن من : نمی گی جونگ کوک : فقط دعوای ساده بود.
سرم و چرخاندم که جیمین و دیدم اونم منو دید .
جلوم وایستاد. نگاهی به کوکی انداخت و گفت : خب من برم دیگه فکر کردم کسی پیشت نیست . تا کوکی خواست یک چیزی بگه جیمین از سمت راست رفت .
جونگ کوک هم از سمت چپ رفت .
بلند شدم و با دست چپم مچ چپش رو گرفتم و آوردم کنار صندلی . سریع رفتم سمت کوکی و با دست چپم مچ چپش رو گرفتم و آوردم کنار صندلی .
جیمین انگار ناراحت بود . گفتم : خواهش میکنم با هم آشتی کنین لطفاً جونگ کوک : چی میگی جیمین : ما مگه دعوا کردیم که آشتی کنیم من : جیمین منو خر نکن فهمیدم که دعوا کردین . جیمین عصبی شد و دوباره راش و کشید و رفت .
دوباره رفتم گرفتمش و آوردمش کنار صندلی .
من : به خاطر من البته شما به خاطر من دعوا کردین یادم رفت بگذریم شما چرا به خاطر من دعوا کردین ؟؟؟؟؟؟؟ جیمین و جونگ کوک : نمیخوام چیزی بگم من : واییییی اصلاً نگین ولی میخوام وقتی اومدین خونم با هم دوست باشین مثل قبلاً . جیمین خندی کجی زد و گفت : حتما من : منتظرم جونگ کوک : من که گفتم نه آشتی میکنم نه چیزی میگم من : آقای لجباز برای خودتون میگم جیمین : من که تسلیم نمیشم .داد زدم و گفتم : چرا اینقدر طولش میدین . جونگ کوک دست به سینه داشت پارک و نگا میکرد.
مجبور شدم بگم : جیمین و کوکی فقط دو راه دارین یکی اینکه همین الان آشتی کنین یا من برای همیشه میرم .
جیمین : چه گیری کردیم باشه من تسلیم من : کوکی ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : حالا باید فکر کنم من : باشه منم برم وسایلمو جمع کنم کوکی : آآی باشه من : خب درست دست بدین به هم .
جیمین دستش و جلو آورد .
۷۹.۸k
۱۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.