پارت ۵۴ : به طور خیلی عجیبی حالم بد شد .
پارت ۵۴ : به طور خیلی عجیبی حالم بد شد .
( وی )
تو چشماش رو نگا میکردم ولی نگام نمی کرد .
با دست راستم مچ راستش رو گرفتم و آوردمش کنار تخت و گفتم : خوب گوش بده تو می خوابی تا حالت خوب شه تا اون موقع منم میرم جایی کار دارم باشه ؟؟؟؟؟ نایکا : باشه .
رو تخت دراز کشید و خوابش برد .
وقتی خوابش برد آروم شدم . سریع رفتم بیرون .
( خودم )
چشمامو باز کردم . رو شکم خوابیده بود و موهام تو صورتم بودن . گوشیم داشت زنگ میخورد . بلند شدم و گوشیمو جواب دادم : بله بفرمائید شوگا : سلام من : آ سلام شوگا : حالت خوبه ؟؟؟؟ من : اممم نه زیاد شوگا : میدونی چند بار زنگ زدم من : مگه چی شده شوگا : خب ما نگرانتیم جوابم نمیدی دیگه هیچی من : خب خب شلوغش نکن خواب بودم شوگا : برو پیاما رو بخون ببین چقدر نگرانت بودیم من : باشه بای .
گوشیو قطع کردم . پوففففف
خونه اینقدر گرم بود که پنجره رو باز کردم .
در کشو رو باز کردم و یک شلوارک سیاه با یک نیم تنه سیاه آستین بلند هم پوشیدم .
موهام و شانه کردم . زنگ خونه رو زدم .
واقعاً حس نداشتم درو باز کنم .
رفتم سمت در و گفتم : وای کیه این وقت شبی ایششش .
درو باز کردم جونگ کوک و جیمین بودن . جیمین که غش کرده بود از خنده و جونگ کوک هم میخندید ولی نه به اندازه جیمین .
گفتم : به چی میخندین بیا تو تا ندیدنت .
هیچ وقت خدا ماسک نمی زنن .
اومدن تو و رو مبل نشستن .
رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و رو صندلی جلو میز آرایش نشستم و پیام هارو خوندم . جین دوتا پیام داده بود جونگ کوک دوازده تا و جیمین هشت تا و شوگا هم پنج تا .
گوشیو رو میز گذاشتم بلند شدم و رفتم ببینم چیکار میکنن .
جیمین نبود و جونگ کوک سرش تو گوشی بود .
رفتم روبه روش وایستادم و گوشیو ازش گرفتم .
سرشو بالا آورد و نگام کرد گفتم : جیمین کو ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : من چه میدونم !!! .
جیمین از پشت اومد و گفت : جایی که نرفتم همین جام .
ساعت سه بود . جیمین رفت بخوابه و من و جونگ کوک بودیم.
به جونگ کوک گفتم : خب چی شد فردا میریم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : فردا ........ آهان آره ولی جوری که حساب کردیم دو سه نفر نباید بیان چون جا کم داریم من : خب مگه با ون نمیرین جونگ کوک : نه با ون نمیریم من : آهان فهمیدم جونگ کوک : ببینم تو ماشین داری ؟؟؟؟؟؟؟؟ من : اممم آره .
خوشحال شد و گفت : خب این خیلی عالیه همگی باهم میریم من : آره .
جونگ کوک بلند شد و گفت : من برم بهشون خبر بدم باشه من : باشه برو .
جونگ کوک رفت . رفتم کنار جیمین دراز کشیدم . به سمت چپ غلتی زدم و روبه روش بودم و چشماش و نگا کردم .
چه خواب عمیقی رفته بود . بعد چند دقیقه دست راستمو تو موهاش کردم . سرشو یکم پایین آورد ولی چشماش و باز نکرد .
بعد دو سه دقیقه چشماش و آروم باز کرد و چشمام و نگا کرد .
( وی )
تو چشماش رو نگا میکردم ولی نگام نمی کرد .
با دست راستم مچ راستش رو گرفتم و آوردمش کنار تخت و گفتم : خوب گوش بده تو می خوابی تا حالت خوب شه تا اون موقع منم میرم جایی کار دارم باشه ؟؟؟؟؟ نایکا : باشه .
رو تخت دراز کشید و خوابش برد .
وقتی خوابش برد آروم شدم . سریع رفتم بیرون .
( خودم )
چشمامو باز کردم . رو شکم خوابیده بود و موهام تو صورتم بودن . گوشیم داشت زنگ میخورد . بلند شدم و گوشیمو جواب دادم : بله بفرمائید شوگا : سلام من : آ سلام شوگا : حالت خوبه ؟؟؟؟ من : اممم نه زیاد شوگا : میدونی چند بار زنگ زدم من : مگه چی شده شوگا : خب ما نگرانتیم جوابم نمیدی دیگه هیچی من : خب خب شلوغش نکن خواب بودم شوگا : برو پیاما رو بخون ببین چقدر نگرانت بودیم من : باشه بای .
گوشیو قطع کردم . پوففففف
خونه اینقدر گرم بود که پنجره رو باز کردم .
در کشو رو باز کردم و یک شلوارک سیاه با یک نیم تنه سیاه آستین بلند هم پوشیدم .
موهام و شانه کردم . زنگ خونه رو زدم .
واقعاً حس نداشتم درو باز کنم .
رفتم سمت در و گفتم : وای کیه این وقت شبی ایششش .
درو باز کردم جونگ کوک و جیمین بودن . جیمین که غش کرده بود از خنده و جونگ کوک هم میخندید ولی نه به اندازه جیمین .
گفتم : به چی میخندین بیا تو تا ندیدنت .
هیچ وقت خدا ماسک نمی زنن .
اومدن تو و رو مبل نشستن .
رفتم تو اتاق و گوشیمو برداشتم و رو صندلی جلو میز آرایش نشستم و پیام هارو خوندم . جین دوتا پیام داده بود جونگ کوک دوازده تا و جیمین هشت تا و شوگا هم پنج تا .
گوشیو رو میز گذاشتم بلند شدم و رفتم ببینم چیکار میکنن .
جیمین نبود و جونگ کوک سرش تو گوشی بود .
رفتم روبه روش وایستادم و گوشیو ازش گرفتم .
سرشو بالا آورد و نگام کرد گفتم : جیمین کو ؟؟؟؟؟ جونگ کوک : من چه میدونم !!! .
جیمین از پشت اومد و گفت : جایی که نرفتم همین جام .
ساعت سه بود . جیمین رفت بخوابه و من و جونگ کوک بودیم.
به جونگ کوک گفتم : خب چی شد فردا میریم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟ جونگ کوک : فردا ........ آهان آره ولی جوری که حساب کردیم دو سه نفر نباید بیان چون جا کم داریم من : خب مگه با ون نمیرین جونگ کوک : نه با ون نمیریم من : آهان فهمیدم جونگ کوک : ببینم تو ماشین داری ؟؟؟؟؟؟؟؟ من : اممم آره .
خوشحال شد و گفت : خب این خیلی عالیه همگی باهم میریم من : آره .
جونگ کوک بلند شد و گفت : من برم بهشون خبر بدم باشه من : باشه برو .
جونگ کوک رفت . رفتم کنار جیمین دراز کشیدم . به سمت چپ غلتی زدم و روبه روش بودم و چشماش و نگا کردم .
چه خواب عمیقی رفته بود . بعد چند دقیقه دست راستمو تو موهاش کردم . سرشو یکم پایین آورد ولی چشماش و باز نکرد .
بعد دو سه دقیقه چشماش و آروم باز کرد و چشمام و نگا کرد .
۲۳۷.۰k
۲۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.