همسایه ی من جئون جونگ کوکه ( p¹² )
همسایه ی من جئون جونگ کوکه ( p¹² )
اون مرد...لئو بود...
لئو دستکش هاشو از دستاش بیرون اورد و اون چسب رو از روی دهن ا/ت کند.
ا/ت گیج بود، بخاطر اون دستمال بود که الان گیجه...
چشاشو اروم اروم باز کرد و لئو رو دید...
چشاش از تعجب تا اخرین درجه درشت شد. یکم خودشو تکون داد و بلند گفت..
ا/ت: داری چه غلطی میکنی؟؟
من چرا اینجام؟؟؟
لئو: سلام!
ا/ت: تو این وضعیت داری بهم سلام میکنی؟؟؟
لئو: زشت نیست مکالممون با داد شروع بشه؟؟؟
ا/ت: لئو گرت و پرت نگو!
جوابمو بده، بگو من اینجا چیکار میکنم.؟؟؟
لئو: اینجایی تا یچیزیو ببینی..
ا/ت: چیو؟؟
لئو: میفهمی.
ا/ت: لئو، نذار دوستیمون اینجوری به باد بره، مثل ادم جوابمو بده.
لئو: مگه ما دوستیم؟؟
ا/ت: هه(خنده)
نیستیم؟؟
لئو: اخه من هیچوقت به عنوان دوست بهت نگاه نکردم، هیچوقت تورو دوست خودمو ندونستم.
قرار نیست هم بدونم،
و قرار نیست هم دوست باشیم.
ا/ت: منظورت چیه؟؟؟
لئو: تو برای من یک زنی
ا/ت: زن؟؟
(خنده) شوخی میکنی دیگه؟؟؟
لئو: نه متاسفانه.
ا/ت: تو دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟؟
(داد)
اسکل ما فقط دوستیم.
لئو: نیستیم، نبودیم، نخواهیم بود.
ا/ت: ائو مشنگ بازی در نیار
من هیچوقت بهت بعنوان چیزی جز دوست نگاه نکردم، نمیکنم، نخواهم کرد!
لئو: مطمئنی خانم کوچولو؟؟
(خنده)
ا/ت: کاملا.
راوی:
ا/ت، گیج و مبهوت بود. مغزش نمیکشید.
درگیر شده بود
اونم نه درگیر یک نفر...
درگیر چندنین نفر...
ا/ت: خودت خوب میدونی من قرار نیست عاشقت باشم.
لئو: محبورت میکنم!
ا/ت: چطوری اونوقت؟؟؟
لئو: اینطوری...
اون مرد...لئو بود...
لئو دستکش هاشو از دستاش بیرون اورد و اون چسب رو از روی دهن ا/ت کند.
ا/ت گیج بود، بخاطر اون دستمال بود که الان گیجه...
چشاشو اروم اروم باز کرد و لئو رو دید...
چشاش از تعجب تا اخرین درجه درشت شد. یکم خودشو تکون داد و بلند گفت..
ا/ت: داری چه غلطی میکنی؟؟
من چرا اینجام؟؟؟
لئو: سلام!
ا/ت: تو این وضعیت داری بهم سلام میکنی؟؟؟
لئو: زشت نیست مکالممون با داد شروع بشه؟؟؟
ا/ت: لئو گرت و پرت نگو!
جوابمو بده، بگو من اینجا چیکار میکنم.؟؟؟
لئو: اینجایی تا یچیزیو ببینی..
ا/ت: چیو؟؟
لئو: میفهمی.
ا/ت: لئو، نذار دوستیمون اینجوری به باد بره، مثل ادم جوابمو بده.
لئو: مگه ما دوستیم؟؟
ا/ت: هه(خنده)
نیستیم؟؟
لئو: اخه من هیچوقت به عنوان دوست بهت نگاه نکردم، هیچوقت تورو دوست خودمو ندونستم.
قرار نیست هم بدونم،
و قرار نیست هم دوست باشیم.
ا/ت: منظورت چیه؟؟؟
لئو: تو برای من یک زنی
ا/ت: زن؟؟
(خنده) شوخی میکنی دیگه؟؟؟
لئو: نه متاسفانه.
ا/ت: تو دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟؟
(داد)
اسکل ما فقط دوستیم.
لئو: نیستیم، نبودیم، نخواهیم بود.
ا/ت: ائو مشنگ بازی در نیار
من هیچوقت بهت بعنوان چیزی جز دوست نگاه نکردم، نمیکنم، نخواهم کرد!
لئو: مطمئنی خانم کوچولو؟؟
(خنده)
ا/ت: کاملا.
راوی:
ا/ت، گیج و مبهوت بود. مغزش نمیکشید.
درگیر شده بود
اونم نه درگیر یک نفر...
درگیر چندنین نفر...
ا/ت: خودت خوب میدونی من قرار نیست عاشقت باشم.
لئو: محبورت میکنم!
ا/ت: چطوری اونوقت؟؟؟
لئو: اینطوری...
۱۸.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.