شو گا را دیدم که داشت داخل محوطه
شو گا را دیدم که داشت داخل محوطه
قصر راه میرفت
ا.ت:پادشاه شما اینجا چیکار میکنید؟
شوگا :اشکال داره در محوطه قصر م پیاده روی کنم؟
ا.ت:نه پادشاه
شوگا:ملکه مجبوریم بچه بیاریم خودت میدونی قوانین ملکه و پادشاهان را
ا.ت:بله
بعد چند روز
از زبان ا.ت
چند روز که حالم خوب نبود همینطور که سر میز صبحانه بودیم
که مادر پادشاه گفت بعد از صبحانه برم پیشش
پس بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق رفتم که سرم گیج رفت و سیاهی
از زیان پادشاه: دیدم یکهو ا.ت غش کرد رفتم زود بغلش کردن و گفتم زود طییب را بیارید
بعد از چند مین
بلند شدم یکم سرم درد میکرد
کخ پادشاه خوشحال به سمت من اومد
پادشاه:ملکه من مژده خبر خوب شما باردار هستید
بعد از چند سال آنها یک پسر زیبا داشتند
و به خوبی زندگی کردند
قصر راه میرفت
ا.ت:پادشاه شما اینجا چیکار میکنید؟
شوگا :اشکال داره در محوطه قصر م پیاده روی کنم؟
ا.ت:نه پادشاه
شوگا:ملکه مجبوریم بچه بیاریم خودت میدونی قوانین ملکه و پادشاهان را
ا.ت:بله
بعد چند روز
از زبان ا.ت
چند روز که حالم خوب نبود همینطور که سر میز صبحانه بودیم
که مادر پادشاه گفت بعد از صبحانه برم پیشش
پس بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق رفتم که سرم گیج رفت و سیاهی
از زیان پادشاه: دیدم یکهو ا.ت غش کرد رفتم زود بغلش کردن و گفتم زود طییب را بیارید
بعد از چند مین
بلند شدم یکم سرم درد میکرد
کخ پادشاه خوشحال به سمت من اومد
پادشاه:ملکه من مژده خبر خوب شما باردار هستید
بعد از چند سال آنها یک پسر زیبا داشتند
و به خوبی زندگی کردند
۸.۸k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.