روزی روزگاری بود در روز های قدیم
روزی روزگاری بود در روز های قدیم
دختری به نام جولیا بود پدرش پادشاه کشور فرانسه بود جولیا مثل بقیه دختر ها نبود که پز قصر پدرش و یا داشتن طویله ی پر از اسب های گران قیمت و زیبا را بده جولیا بر عکس بود و عاشق زندگی ساده با عشقش بود !
اسم عشقش نامجون بود نامجون بچه رقیب خانواده ی جولیا بود !
و هیچکس درمورد رابطه ی عاشقانه
آن دو مرغ عشق خبری نداشت !
صدای در آمد جولیا:بله بفرمایید
اوه سلام فلورا چهارم داشتی مشکلی پیش آمده؟ فلورا:نه خانوم وقت عصرانه شده و پدرتان میخواهد شمارا ببیند و باشما عصرانه بخورد لطفا بیایید ممنون
جولیا : خیلی خوب .
لباس خونگیم را با لباس آبی آسمانیم عوض کردم
در زدم و پدرم اجازه ورود داد
وسط غذا خوردن بودیم که پدرم گفت قراره فردا نامزد کنم با جکسون پسر یکی از پادشاهان بزرگ
جولیا:ولی پدر نمیخوام پادشاه:تو گ...و ..ه (عهه فوش ندید عه) میخوری ویک سیلی زد
و از اونجا رفتم باید نامجون را بیبنم
رفتم مخفی گاه جایی که همیشه همدیگر میدیم
جولیا:نامجونننن 😭😭😭
نامجون:چیشده جولیا چرا گریه میکنی
جولیا:(داستان تعریف کرد)
نامجون :نگران نباش من نقشه ای دارم
فلش به فردا شب
از زبان جولیا:
لباس سفید و بلند م را پوشیدم یجورایی استرس دارم ممکنه این کار که میکنم اشتباه
باشه
فلورا من را صدا زد
واداخل سالن رفتم نامجون گفت ساعت ۱۲ راه میو فتیم ساعت را دیدم ۱۲ شده بود آروم و با احتیاط وارد آشپز خانه شدم چند تا خوراکی برداشتم برای راه
و تند رفتم داخل اتاقم و شنل سفیدم را برداشتم و کیفم را برداشتم نامجون را دیدم
خوشتیپ شده بود
نامجون:جولیا اا منم نامی
جولیا:نامییی بیا کمکم کن بیام پایین
نامجون کمکم کرد امدم پایین و سوار اسب سفیدش شدم و تند راه افتادیم
.نامجون:خداروشکر کسی من را ندید وگرنه بدبخت میشدیم خیلی خوشحالم الان از اینجا فرار کردیم
جولیا :اوهوم
نامجون: جولیا آیا با من از دواج میکنی؟
جولیا:البته
و آنها به خوبی و خوشی زندگی کردن و
پادشاه تا آخر عمرش دنبال دختر کوچکش میگشت هم پادشاه کیم(پدر نامجون)
اینم تک پارتی از نامجون
بعدی از کی باشه؟
جین یا جی هوپ؟
دختری به نام جولیا بود پدرش پادشاه کشور فرانسه بود جولیا مثل بقیه دختر ها نبود که پز قصر پدرش و یا داشتن طویله ی پر از اسب های گران قیمت و زیبا را بده جولیا بر عکس بود و عاشق زندگی ساده با عشقش بود !
اسم عشقش نامجون بود نامجون بچه رقیب خانواده ی جولیا بود !
و هیچکس درمورد رابطه ی عاشقانه
آن دو مرغ عشق خبری نداشت !
صدای در آمد جولیا:بله بفرمایید
اوه سلام فلورا چهارم داشتی مشکلی پیش آمده؟ فلورا:نه خانوم وقت عصرانه شده و پدرتان میخواهد شمارا ببیند و باشما عصرانه بخورد لطفا بیایید ممنون
جولیا : خیلی خوب .
لباس خونگیم را با لباس آبی آسمانیم عوض کردم
در زدم و پدرم اجازه ورود داد
وسط غذا خوردن بودیم که پدرم گفت قراره فردا نامزد کنم با جکسون پسر یکی از پادشاهان بزرگ
جولیا:ولی پدر نمیخوام پادشاه:تو گ...و ..ه (عهه فوش ندید عه) میخوری ویک سیلی زد
و از اونجا رفتم باید نامجون را بیبنم
رفتم مخفی گاه جایی که همیشه همدیگر میدیم
جولیا:نامجونننن 😭😭😭
نامجون:چیشده جولیا چرا گریه میکنی
جولیا:(داستان تعریف کرد)
نامجون :نگران نباش من نقشه ای دارم
فلش به فردا شب
از زبان جولیا:
لباس سفید و بلند م را پوشیدم یجورایی استرس دارم ممکنه این کار که میکنم اشتباه
باشه
فلورا من را صدا زد
واداخل سالن رفتم نامجون گفت ساعت ۱۲ راه میو فتیم ساعت را دیدم ۱۲ شده بود آروم و با احتیاط وارد آشپز خانه شدم چند تا خوراکی برداشتم برای راه
و تند رفتم داخل اتاقم و شنل سفیدم را برداشتم و کیفم را برداشتم نامجون را دیدم
خوشتیپ شده بود
نامجون:جولیا اا منم نامی
جولیا:نامییی بیا کمکم کن بیام پایین
نامجون کمکم کرد امدم پایین و سوار اسب سفیدش شدم و تند راه افتادیم
.نامجون:خداروشکر کسی من را ندید وگرنه بدبخت میشدیم خیلی خوشحالم الان از اینجا فرار کردیم
جولیا :اوهوم
نامجون: جولیا آیا با من از دواج میکنی؟
جولیا:البته
و آنها به خوبی و خوشی زندگی کردن و
پادشاه تا آخر عمرش دنبال دختر کوچکش میگشت هم پادشاه کیم(پدر نامجون)
اینم تک پارتی از نامجون
بعدی از کی باشه؟
جین یا جی هوپ؟
۸.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.