کتابدردسرساز

#کتاب_دردسر_ساز

#پارت_11


واقعا نمیدونستم چی بگم...

یکی از پایسا گفت:

پلیس:باید کلبه رو هم بگردیم،شاید چیز جدیدی پیدا کردیم!...

مرلین و گذاشتیم پیش عمش و رفتیم سمت کلبه... رسیدیم درو باز کردیم رفتیم تو...

وقتی رفتیم تو با اون صحنه دردناک روبه رو شدیم.

دوتا بدن ادمیزاد که یکی متعلق به مرد و یکی متعلق به یک زن بود.

پلیسا دتشتن میگشتن که یکی از پلیسا با یا بزگا اومد سمتمون...

پلیس:این نامه رو بغل اجساد پیدا کردیم!






.....





.
.
.
.
.
.......









....
دیدگاه ها (۰)

#کتاب_دردسر_ساز#پارت_12نوشته بود...((خودتون خواستین)) :)...

#کتاب_دردسر_ساز#پارت_13 یهو یاد عموم و زن عموم افتادم..اونا ...

#کتاب_دردسر_ساز #پارت_9گوشمو چسبوندم به در صدار گریه میومد.....

#کتاب_دردسر_ساز#پارت_8پلیسا اومدن.سوال جواب میکردن،هیچکدوم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط