🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 169
#paniz
پانیذ:اخه چای سبز شماها قهوه با کیک من چای سبز دارم فشار میخورمم
رضا:میگذره عزیزم
نگاهی بهش کردم و جرقه ای چاییم خوردم و چشام ریز کردم
پانید:اگه نگذره من میدونم با تو
رضا:میگذرع
روبه بچها گفتم
پانیذ:شام از بیرون سفارش بدیمم
مهدیس:اره نظرتون چیه
ارسلان:اومم چی سفارش بدیم
ماهی:یه چیزه خوشمزه
خنده ای کردیم
پانیذ:افرین عمه جون حرف راستو گفتی
شام رو از بیرون سفارش دادیم و خوردیم
وقتی غذا تموم شد بچها رفتن
ما هم رفتیم اتاق عایشه رایان خابونده بود و خیالم راحت بود
لباس هام عوض کردم دراز کشیدیم رو تخت سرم گذاشتم رو بازوش و بوی تنش رو به ریه هام هدایت کردم
بر یه لحظه تصور دوریش برام سخت بود...
#leoreza
پانیذ:زود میای ها
سرم گذاشتم رو گونش
رضا:قول نمیدم ولی سعی میکنم مهربونم
پانیذ:میدونم سعی تو میکنی ولی دلم برات تنگ میشه
رضا:برم رایانو بیارم با هم 4 تایی بخابیمم
پانیذ:واقعااا
رضا:معلومه عزیزم میرم بیام
سرم یکم فاصله دادم و کامی از لب پایینش گرفتم ، از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق رایان رفتم وقتی
بازش کردم
پسر کوچولو داشت بازی میکرد با پستونکش
بغلش کردم بوش کردم
رضا:مث مامانت خوش بویی قربونت برم من
وارد اتاق خودمون شدیم و با هم دراز کشیدیم رو تخت ؛ رایان و وسط مون گذاشتم
، پیشونی ها مون رو به سر رایان تکیه دادیم
دستش رو گرفتم
رضا:اگه تو نبودی من اینجا نبودم مهربون
لبخندی زد
پانید:خیلی دوست دارمم
لبخندی کنج لبم جا گرف و چشامون بستیم چند دقیقه بعد به خواب رفتیم....
پارت 169
#paniz
پانیذ:اخه چای سبز شماها قهوه با کیک من چای سبز دارم فشار میخورمم
رضا:میگذره عزیزم
نگاهی بهش کردم و جرقه ای چاییم خوردم و چشام ریز کردم
پانید:اگه نگذره من میدونم با تو
رضا:میگذرع
روبه بچها گفتم
پانیذ:شام از بیرون سفارش بدیمم
مهدیس:اره نظرتون چیه
ارسلان:اومم چی سفارش بدیم
ماهی:یه چیزه خوشمزه
خنده ای کردیم
پانیذ:افرین عمه جون حرف راستو گفتی
شام رو از بیرون سفارش دادیم و خوردیم
وقتی غذا تموم شد بچها رفتن
ما هم رفتیم اتاق عایشه رایان خابونده بود و خیالم راحت بود
لباس هام عوض کردم دراز کشیدیم رو تخت سرم گذاشتم رو بازوش و بوی تنش رو به ریه هام هدایت کردم
بر یه لحظه تصور دوریش برام سخت بود...
#leoreza
پانیذ:زود میای ها
سرم گذاشتم رو گونش
رضا:قول نمیدم ولی سعی میکنم مهربونم
پانیذ:میدونم سعی تو میکنی ولی دلم برات تنگ میشه
رضا:برم رایانو بیارم با هم 4 تایی بخابیمم
پانیذ:واقعااا
رضا:معلومه عزیزم میرم بیام
سرم یکم فاصله دادم و کامی از لب پایینش گرفتم ، از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق رایان رفتم وقتی
بازش کردم
پسر کوچولو داشت بازی میکرد با پستونکش
بغلش کردم بوش کردم
رضا:مث مامانت خوش بویی قربونت برم من
وارد اتاق خودمون شدیم و با هم دراز کشیدیم رو تخت ؛ رایان و وسط مون گذاشتم
، پیشونی ها مون رو به سر رایان تکیه دادیم
دستش رو گرفتم
رضا:اگه تو نبودی من اینجا نبودم مهربون
لبخندی زد
پانید:خیلی دوست دارمم
لبخندی کنج لبم جا گرف و چشامون بستیم چند دقیقه بعد به خواب رفتیم....
۶.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.