خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت288
#جلد_دوم





تنم داشت داغ میشد این مرد خوب بلد بود که چطور منو رام کنه
بلد بود چطور شهوت نیاز و توی وجودم بیدار کنه
و از این راه منو تسلیم خودش بکنه...
اما الان چطور تن به رابطه میدادم باهاش اگر می فهمید اگر اتفاقی برای بچه می‌افتاد !؟

تمام این ترسا راواز خودم دور کردم اگه یه رابطه آروم و باهاش تجربه می کردم هیچ اتفاقی نمی افتاد مگه نه؟

من دلم براش تنگ بود درست مثل خودش که دل تنگ من بود دلو به دریا زدم و باهاش همراه شدم رقص دستش روی تنم نفسای داغش روی گردنم داشت منو دیوونه میکرد

اهورا انقدر داغ بود که انگار که تب ۴۰ درجه را داشت تجربه می‌کرد دستاش سریع دست به کار شدن لباسامو از تنم جدا کردن و من با شهوت و نیاز لباسای اونو در آوردم...

حالا هر دو نفرمون بدون لباس توی بغل هم بودیم
باید سعی می‌کردم خودم بالا باشم باید سعی می‌کردم وزنش روی تنم نیفته
نگران بودم نگران پسری که همیشه آرزوشو داشتم الان توی وجودم بود..

احساس می کردم این نزدیکی این رابطه با اهورا کاری میکنه که پسرم پدرشو احساس کنه
پدری که ماههاست ازمون دوره و ادن حتی حسش نکرده می خواستم عشقی که بین من و اهورا ست و احساس کنه...

دوست داشتم از همین الان با عشق رشد کنه یه مرد خوب مثل پدرش بشه اما بدون یه دل بزرگ که خیلیا توش جا داشته باشن
دلش باید به من می رفت که فقط و فقط اهورا توش زندگی می کرد

اهورا دیوونه شده بود وحشی شده بود این همه دوری و جدایی انگار که حریصش کرده بود
منو لبه تخت کشید سرم رو به پایین خم کرد و خودش پشتم جا گرفت

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت290#جلد_دوم هردومون از نفس افتاده بودیم ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت291#جلد_دوم الان فقط عشق بود که توی وجود...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت287#جلد_دوم می خواستم اول مطمئن بشم از ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت286#جلد_دوم دستشو توی دستم گرفتم و روی ...

پارت چهار.

پارت ۲

پارت سه.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط