تک پارتی
#تک_پارتی
#هیونجین
《آیا به جادو باور داری..؟》
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
ویو ا.ت:
به دور ترین نقطه دیدت خیره شده بودی خورشید داشت غروب میکرد و تو بازم تنهایی بدون اون کنار ساحل نشسته بودی:)...
اینبار دیگه گریه نمیکردی چون اون رو اشکات حساس بود ولی متاسف هم بودی چون دو ساله داشتی بدونش گریه میکردی!
دلت براش خیلی تنگ شده بود...
به دوسال پیش که فکر میکردی بیشتر قلبت درد میگرفت اون به خاطرت خودشو فدا کرده بود...
با یاداوری اون لحظه قلبت تیر کشید و باعث درد کشیدنت شد...
دیگه تحمل نگه داری اشکاتو نداشتی پس شروع کردی به گریه کردن...
+ول..هقق...من...دلم...برات..هقق..تنگ..شده!!
دستتو از رو شن ها برداشته و محکم روی قلبت گذاشتی..
+کاش میتونسم یه بار دیگه محکم بغلت بگیرم هیون فقط یه بار!!
ولی تو میدونستی که این امکان ناپذیره ولی خوب چشاتو بستی و دستاتو التماس وار قفل هم کردی...
+خواهش میکنم فقط یه بار بذارین فقط یه بار نگاهش کنم... یه بار دیگه بغلش کنم...یه بار دیگه ببوسمش...
ولی این خیلی دردناک بود چون تو دوساله همین حرفارو میگیو همین اشکارو میریزی و هیچکس صداتو نمیشنوه...
چشاتو باز کردی اشکاتو پاک کردی و لبخندی بغض واری زدی...
از رو شن ها بلند شده و برگشتی بری تا چند قدم از دریا دور شده بودی که صدای آشنایی به گوشت باعث متوقفت شد..
_ا.ت...
امکان نداره نه این صدای...نهه
برای اینکه مطمعن بشی محکم برگشتی سمت صدا و با دیدن اون تعجب کردی جوری که تموم خون های بدنت منجمد شده بود!!
_عشقم...
کم کم تعجبت جاشو به بغض چندین ساله داد تپش قلبت بالای هزار رفت
مثل اولین موقعی که
نگات کرده بود....
مثل اولین موقعی که
بغلت کرده بود....
مثل اولین موقعی که
بوست کرده بود...
این برات غیر قابل باور بود اون چجوری...
هیونجین چند قدم به سمتت برداشت ولی تو ازش جلو زدی و محکم به طرفش دویدی تا این دلتنگیت رو ارضا کنی:)
تا بهش رسیدی دستاشو باز کرد و تو پرت شدی به بغلش..
دستاتو محکم دور گردنش حلقه زدی و با تموم وجودت اونو به خودت فشردی...
هیونجین هم متقابلن از کمرت گرفته و تورو محکم به خودش فشرد:)
هر دو تاتون شروع کردین به گریه کردن جوری که تمام ساحل پر شده بود از صدای گریه هاتون ولی براتون اهمیتی نداشت..
ازش جدا شدی و به چشمای خوشگلش که چند ساله ازش محرومی خیره شدی!
+هیونجین...
دستشو از کمرت برداشت و نوازش وار به صورتت کشید..
_جانم
+دلم برات تنگ شده بود...تا حد مرگ...(با صدای لرزون)
_منم...منم دلم برات تنگ شده بود بیب!
بعد اتمام حرفتون هیونجین بدون مقدمه ای لباشو محکم به لبات چسبوند و عمیق بوسید تو هم دستاتو دور گردنش حلقه زدی و همراهش شدی جوری گریه هاتون هم باهاتون همراهی میکرد..
اره اینبار یه خداحافظی قشنگی داشتین:)
از لبات دل کند و با لبخند دردناکی به چشات زل زد..
_ا.ت من رو چی حساسم؟
با صدای بغض دارت گفتی:روی اشکام..
_پس دیگه گریه نمیکنی فهمیدی!
سرتو به بالا پایین هدایت دادی..
که دستاشو از دور کمرت برداشت و کم کم به عقب قدم برداشت...
_ا.ت...عشقم...زندگیم..خواهش...میکنم عاشق کسی شو و باهاش زندگیتو پیوند بزن...
من متاسفم که تنونستم پیشت باشم فرشتم...متاسفم که به جای خنده هات دلیل گریه هات شدم!
_مراقب خودت باش عشقم:)خداحافظ..
خواستی جیزی بگی که اون غیبش زد اینبار گریه نکردی اینبار خندیدی چون دیگه به آرزوت رسیده بودی..
=آیا به جادو باور داری..؟
با صدای کسی از پشتت برگشتی و یه مرد قشنگی رو دیدی که با لبخند بهت خیره شده بود:)
لبخندی زدی و گفتی:اره آجوشی:)
نزدیکت شد و گفت:حالا من آرزوتو براورده کردم تو هم باید آرزوی منو برآورده کنی!
لبخندی زدی و گفتی:هوم بگین برآوردش میکنم..
=اینبار دیگه باید زندگی کنی و دیگه نباید گریه کنی همینطور که گفت باید عاشق کسی باشی و باهاش زندگیتو پیوند بزنی!
+آجوشی اون دوتای اولیو انجام میدم ولی من فک نکنم که دیگه عاشق کسی باشم=)
The end...
《کادویی از طرف یورآ》
#هیونجین
《آیا به جادو باور داری..؟》
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
ویو ا.ت:
به دور ترین نقطه دیدت خیره شده بودی خورشید داشت غروب میکرد و تو بازم تنهایی بدون اون کنار ساحل نشسته بودی:)...
اینبار دیگه گریه نمیکردی چون اون رو اشکات حساس بود ولی متاسف هم بودی چون دو ساله داشتی بدونش گریه میکردی!
دلت براش خیلی تنگ شده بود...
به دوسال پیش که فکر میکردی بیشتر قلبت درد میگرفت اون به خاطرت خودشو فدا کرده بود...
با یاداوری اون لحظه قلبت تیر کشید و باعث درد کشیدنت شد...
دیگه تحمل نگه داری اشکاتو نداشتی پس شروع کردی به گریه کردن...
+ول..هقق...من...دلم...برات..هقق..تنگ..شده!!
دستتو از رو شن ها برداشته و محکم روی قلبت گذاشتی..
+کاش میتونسم یه بار دیگه محکم بغلت بگیرم هیون فقط یه بار!!
ولی تو میدونستی که این امکان ناپذیره ولی خوب چشاتو بستی و دستاتو التماس وار قفل هم کردی...
+خواهش میکنم فقط یه بار بذارین فقط یه بار نگاهش کنم... یه بار دیگه بغلش کنم...یه بار دیگه ببوسمش...
ولی این خیلی دردناک بود چون تو دوساله همین حرفارو میگیو همین اشکارو میریزی و هیچکس صداتو نمیشنوه...
چشاتو باز کردی اشکاتو پاک کردی و لبخندی بغض واری زدی...
از رو شن ها بلند شده و برگشتی بری تا چند قدم از دریا دور شده بودی که صدای آشنایی به گوشت باعث متوقفت شد..
_ا.ت...
امکان نداره نه این صدای...نهه
برای اینکه مطمعن بشی محکم برگشتی سمت صدا و با دیدن اون تعجب کردی جوری که تموم خون های بدنت منجمد شده بود!!
_عشقم...
کم کم تعجبت جاشو به بغض چندین ساله داد تپش قلبت بالای هزار رفت
مثل اولین موقعی که
نگات کرده بود....
مثل اولین موقعی که
بغلت کرده بود....
مثل اولین موقعی که
بوست کرده بود...
این برات غیر قابل باور بود اون چجوری...
هیونجین چند قدم به سمتت برداشت ولی تو ازش جلو زدی و محکم به طرفش دویدی تا این دلتنگیت رو ارضا کنی:)
تا بهش رسیدی دستاشو باز کرد و تو پرت شدی به بغلش..
دستاتو محکم دور گردنش حلقه زدی و با تموم وجودت اونو به خودت فشردی...
هیونجین هم متقابلن از کمرت گرفته و تورو محکم به خودش فشرد:)
هر دو تاتون شروع کردین به گریه کردن جوری که تمام ساحل پر شده بود از صدای گریه هاتون ولی براتون اهمیتی نداشت..
ازش جدا شدی و به چشمای خوشگلش که چند ساله ازش محرومی خیره شدی!
+هیونجین...
دستشو از کمرت برداشت و نوازش وار به صورتت کشید..
_جانم
+دلم برات تنگ شده بود...تا حد مرگ...(با صدای لرزون)
_منم...منم دلم برات تنگ شده بود بیب!
بعد اتمام حرفتون هیونجین بدون مقدمه ای لباشو محکم به لبات چسبوند و عمیق بوسید تو هم دستاتو دور گردنش حلقه زدی و همراهش شدی جوری گریه هاتون هم باهاتون همراهی میکرد..
اره اینبار یه خداحافظی قشنگی داشتین:)
از لبات دل کند و با لبخند دردناکی به چشات زل زد..
_ا.ت من رو چی حساسم؟
با صدای بغض دارت گفتی:روی اشکام..
_پس دیگه گریه نمیکنی فهمیدی!
سرتو به بالا پایین هدایت دادی..
که دستاشو از دور کمرت برداشت و کم کم به عقب قدم برداشت...
_ا.ت...عشقم...زندگیم..خواهش...میکنم عاشق کسی شو و باهاش زندگیتو پیوند بزن...
من متاسفم که تنونستم پیشت باشم فرشتم...متاسفم که به جای خنده هات دلیل گریه هات شدم!
_مراقب خودت باش عشقم:)خداحافظ..
خواستی جیزی بگی که اون غیبش زد اینبار گریه نکردی اینبار خندیدی چون دیگه به آرزوت رسیده بودی..
=آیا به جادو باور داری..؟
با صدای کسی از پشتت برگشتی و یه مرد قشنگی رو دیدی که با لبخند بهت خیره شده بود:)
لبخندی زدی و گفتی:اره آجوشی:)
نزدیکت شد و گفت:حالا من آرزوتو براورده کردم تو هم باید آرزوی منو برآورده کنی!
لبخندی زدی و گفتی:هوم بگین برآوردش میکنم..
=اینبار دیگه باید زندگی کنی و دیگه نباید گریه کنی همینطور که گفت باید عاشق کسی باشی و باهاش زندگیتو پیوند بزنی!
+آجوشی اون دوتای اولیو انجام میدم ولی من فک نکنم که دیگه عاشق کسی باشم=)
The end...
《کادویی از طرف یورآ》
۲۶.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.