ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۵۰
[ویو جنا]
مامان.ک: بسه ،اهیون این چه حرفیه ؟جلویه جنا زشته..
اهیون چشم غوره رفت.
جنا: باشه.میبرم..
میدوید زور و فشار پیه؟
حس الان منکه که نمیخوام با یه روانی که الان سیماش قاطی شده تنها باشم.
مامان.ک لبخندی زد و به غذا ادامه داد.
بعد شام مامان.ک خسته گفت:
_ من میرم بخوابم..عصابم بهم ریخت باید استراحت کنم.
الیا: شب بخیر مامان جون
جنا: شبتون بخیر..
مامان .گ:شب بخیر..
جنا: الیا،بیا بریم بخوابوندمت بعد برایه دایی غذا ببرم..
چشمی گفت که باهم رفتیم اتاقش..
کاراشو کرد..
من فکر میکردم الیا عین منه
تنها..
ولی با وجود این همه ادم که دوسش دارن.
فهمیدم که ما اصلا شبیه هم نیستیم.
از اتاقش امدم بیرون رفتم تو اشپز خونه.
چون مامان.ک خوابدیه بود خاموشی و زده بودن و کل خونه تاریک بود.
رفتم تو اشپز خونه و برق و روشن کردم.
غذاهارو با یه لیوان اب تو سینی چییدم.
الان برم پس بزنه دیگه نگاشم نمیکنم.
خیلیم لطف کردم با این غلطایی که کرده غذا میبرم براش.
صدایی از پشتم شکیم که برگشتم.
اهیونگ تو جهار چوب در وایساده بود
اهیون: الان مثلا زن خوبی هستی؟..هر کاری کنه از چشم جونگکوک یه پرستاری..اون ازت متنفره..از هیچ دختر خوشش نمیاد پس فکر نکن شخص خاصی هستی
اصلا مهم نبود چی میگه.
من اصلا نمیخوام که جونگکوک من و دوست داشته باشه.
سینی و برداشتم و رفتم کنار اهیون وریلکس گفتم:
_ همینکه تو میگی پس چرا داری فشار میخوری؟
زبونش بند امد که وای نستادم و از کنارش رد شدم
با بدبختی تو تاریکی پله هارو بالا رفتم.
وقتی کنار در وایسادم یادم امد که هنوز خجالت میکشم.
درو باز کردم
که اتاق هم تو تاریکی بود.
نورایه قرمز مخفی و روشن کردم.
جون میدونم وقتی که تو تاریکی نور زیاد و مستقیم بهت بخوره چقدر بده.
جونگکوک رو تخت دراز کشیده بود و یه دستش زیر سرش بود.
ایش مرتیکه من و مجبور میکنه چیکارایی کنم.
درو بستم.
وای لباس..
اصلا مگه باید لباس عوض کنم؟نه
من چییزی یادم میاد؟نه
سینی و گزاشتم رو میز و رفتم سمت جونگکوک.
سعی کردم جوری که پاچم و نگیره صداش کنم.
جنا: ام...جونگکوک ؟
کوک: جونم؟
جانن؟الان گفت"جونم؟"
چشماش و باز کرد که یهو ترسیدم چون تو فکر بودم.
خیلی عادی نگام کرد.
کوک: خب؟
جنا: بیداری؟
کوک: به نظر خودت؟!
خنگ خنگ خنگگگ
جنا: خوب..شام..میخوری؟..برات اوردم..
گوشه لبخش و داد بالا.
کوک: مهربون شدی
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۵۰
[ویو جنا]
مامان.ک: بسه ،اهیون این چه حرفیه ؟جلویه جنا زشته..
اهیون چشم غوره رفت.
جنا: باشه.میبرم..
میدوید زور و فشار پیه؟
حس الان منکه که نمیخوام با یه روانی که الان سیماش قاطی شده تنها باشم.
مامان.ک لبخندی زد و به غذا ادامه داد.
بعد شام مامان.ک خسته گفت:
_ من میرم بخوابم..عصابم بهم ریخت باید استراحت کنم.
الیا: شب بخیر مامان جون
جنا: شبتون بخیر..
مامان .گ:شب بخیر..
جنا: الیا،بیا بریم بخوابوندمت بعد برایه دایی غذا ببرم..
چشمی گفت که باهم رفتیم اتاقش..
کاراشو کرد..
من فکر میکردم الیا عین منه
تنها..
ولی با وجود این همه ادم که دوسش دارن.
فهمیدم که ما اصلا شبیه هم نیستیم.
از اتاقش امدم بیرون رفتم تو اشپز خونه.
چون مامان.ک خوابدیه بود خاموشی و زده بودن و کل خونه تاریک بود.
رفتم تو اشپز خونه و برق و روشن کردم.
غذاهارو با یه لیوان اب تو سینی چییدم.
الان برم پس بزنه دیگه نگاشم نمیکنم.
خیلیم لطف کردم با این غلطایی که کرده غذا میبرم براش.
صدایی از پشتم شکیم که برگشتم.
اهیونگ تو جهار چوب در وایساده بود
اهیون: الان مثلا زن خوبی هستی؟..هر کاری کنه از چشم جونگکوک یه پرستاری..اون ازت متنفره..از هیچ دختر خوشش نمیاد پس فکر نکن شخص خاصی هستی
اصلا مهم نبود چی میگه.
من اصلا نمیخوام که جونگکوک من و دوست داشته باشه.
سینی و برداشتم و رفتم کنار اهیون وریلکس گفتم:
_ همینکه تو میگی پس چرا داری فشار میخوری؟
زبونش بند امد که وای نستادم و از کنارش رد شدم
با بدبختی تو تاریکی پله هارو بالا رفتم.
وقتی کنار در وایسادم یادم امد که هنوز خجالت میکشم.
درو باز کردم
که اتاق هم تو تاریکی بود.
نورایه قرمز مخفی و روشن کردم.
جون میدونم وقتی که تو تاریکی نور زیاد و مستقیم بهت بخوره چقدر بده.
جونگکوک رو تخت دراز کشیده بود و یه دستش زیر سرش بود.
ایش مرتیکه من و مجبور میکنه چیکارایی کنم.
درو بستم.
وای لباس..
اصلا مگه باید لباس عوض کنم؟نه
من چییزی یادم میاد؟نه
سینی و گزاشتم رو میز و رفتم سمت جونگکوک.
سعی کردم جوری که پاچم و نگیره صداش کنم.
جنا: ام...جونگکوک ؟
کوک: جونم؟
جانن؟الان گفت"جونم؟"
چشماش و باز کرد که یهو ترسیدم چون تو فکر بودم.
خیلی عادی نگام کرد.
کوک: خب؟
جنا: بیداری؟
کوک: به نظر خودت؟!
خنگ خنگ خنگگگ
جنا: خوب..شام..میخوری؟..برات اوردم..
گوشه لبخش و داد بالا.
کوک: مهربون شدی
- ۴۶.۱k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط