پارت ۸۲
پارت ۸۲
فقط وقتی گوشی هاشون روشن باشه میتونی ردش رو بزنی وقتی ردش رو زدی بهم خبر بده باید تماس بگیرم و وقتی گوشی رو برداره مکان واقعیشون رو میتونم بفهمیم .
دست به کار شدم و از گوشی بابا شروع کردم .
ولی خاموش بود و نمیشد هکش کرد .
واسه مامان و کیارش و شایانم همینطور .
عصبی در لپ تاب رو بستم و به آرش خیره شدم .
آرش : چی شد ؟
نمیشه ردشون رو زد ؟
من : گوشی هاشون خاموشه دارم دیوونه میشم .
آرش شقیقه هاش رو ماساژ داد و این عمق فاجعه بود چون موقعی که میگرنش عود میکرد امکان نداشت بتونه تمرکز کنه .
آیدا سریع به خودش اومد و قرصش رو واسش آورد .
آرش بعد از خوردن قرص حالش بهتر شد ولی هنوز هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم .
من : به صابری هم مشکوکی ؟
آرش : نمیتونم الکی قضاوت کنم ولی یه حسی بهم میگه که اونم تو این ماجرا دست داره .
من : پس بهتر نیست رد اونو بزنیم .
آرش بشکنی زد و گفت : درست میگی .
ردش رو بزن سریع .
لپ تام رو باز کردم و تند تند اطلاعات رو وارد کردم و گوشیش رو هک کردم .
من : تو گفتی تو شرکته ؟
آرش : دقیقا نگفت تو شرکته ولی گفت کلی کار سرش ریخته در نبود بابا پس منظورش شرکت بوده .
ردش رو گرفتم و از خوشحالی جیغ خفیفی زدم : پیداش کردم .
آرش فوری اومد بالای سرم و نگاهی به لپ تاب کرد و گفت : آموزشام بلاخره جواب داد ولی اینقدر دیگه انتظار نداشتم .
چشم غره ای رفتم و گفتم : ولی اینجا که شرکت نیست ؟
آرش خم شد و صفحه مانیتور رو نگاه کرد و اخمی رو پیشونیش نقش بست .
خیابونه خیلی با شرکت فاصله داره و اگه بخوایم ترافیک رو هم در نظر بگیریم حدودا چهل دقیقه زمان میبره تا به اونجا برسه پس نمیتونسته تو شرکت باشه .
من : یه چیزی از نظرم عجیبه .
آیدا : چی مثلا ؟
من : اون گفت بابا و بقیه رفتن کانادا و اونا هم هیچی به ما نگفتن بعد اون گفت حتما واسه اینه که عجله ای شده ولی حتی اگه اینجوری هم باشه بابا میتونه به یادداشتی چیزی بذاره ولی با این حال اینکارو نکرده و حتی اگه بابا هم بره کانادا امکان نداره شایان باهاش بره چون اون فقط وقتی که مجبور باشه باهاشون میره و وقتی اقای صابری گفت که بابا رفته کانادا یه مکث کوچیک داشت تو صداش و اگه بیشتر دقت کنم صداش یه لرزش خفیف داشت و این یعنی اینکه یا ترسیده و یا اینکه دروغ میگه .
درباره مکانش با اینکه ما چیزی نپرسیدیم خودش به شرکت اشاره کرد ولی مکان گوشیش اینو نشون نمیده .
ما نیم ساعت پیش باهاش تماس گرفتیم و گفت شرکته و کلی کار داره و به خاطر همین گوشی رو قطع کرد همه اینا به نظرم یه نقشست و مطمئنا صابری یه نقش بزرگ تو این نقشه داره .
آیدا با دهنی باز و چشای گشاد شده به من خیره شده بود و آرش هم دست کمی از اون نداشت .
من : چیزی رو صورتمه ؟
...
فقط وقتی گوشی هاشون روشن باشه میتونی ردش رو بزنی وقتی ردش رو زدی بهم خبر بده باید تماس بگیرم و وقتی گوشی رو برداره مکان واقعیشون رو میتونم بفهمیم .
دست به کار شدم و از گوشی بابا شروع کردم .
ولی خاموش بود و نمیشد هکش کرد .
واسه مامان و کیارش و شایانم همینطور .
عصبی در لپ تاب رو بستم و به آرش خیره شدم .
آرش : چی شد ؟
نمیشه ردشون رو زد ؟
من : گوشی هاشون خاموشه دارم دیوونه میشم .
آرش شقیقه هاش رو ماساژ داد و این عمق فاجعه بود چون موقعی که میگرنش عود میکرد امکان نداشت بتونه تمرکز کنه .
آیدا سریع به خودش اومد و قرصش رو واسش آورد .
آرش بعد از خوردن قرص حالش بهتر شد ولی هنوز هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم .
من : به صابری هم مشکوکی ؟
آرش : نمیتونم الکی قضاوت کنم ولی یه حسی بهم میگه که اونم تو این ماجرا دست داره .
من : پس بهتر نیست رد اونو بزنیم .
آرش بشکنی زد و گفت : درست میگی .
ردش رو بزن سریع .
لپ تام رو باز کردم و تند تند اطلاعات رو وارد کردم و گوشیش رو هک کردم .
من : تو گفتی تو شرکته ؟
آرش : دقیقا نگفت تو شرکته ولی گفت کلی کار سرش ریخته در نبود بابا پس منظورش شرکت بوده .
ردش رو گرفتم و از خوشحالی جیغ خفیفی زدم : پیداش کردم .
آرش فوری اومد بالای سرم و نگاهی به لپ تاب کرد و گفت : آموزشام بلاخره جواب داد ولی اینقدر دیگه انتظار نداشتم .
چشم غره ای رفتم و گفتم : ولی اینجا که شرکت نیست ؟
آرش خم شد و صفحه مانیتور رو نگاه کرد و اخمی رو پیشونیش نقش بست .
خیابونه خیلی با شرکت فاصله داره و اگه بخوایم ترافیک رو هم در نظر بگیریم حدودا چهل دقیقه زمان میبره تا به اونجا برسه پس نمیتونسته تو شرکت باشه .
من : یه چیزی از نظرم عجیبه .
آیدا : چی مثلا ؟
من : اون گفت بابا و بقیه رفتن کانادا و اونا هم هیچی به ما نگفتن بعد اون گفت حتما واسه اینه که عجله ای شده ولی حتی اگه اینجوری هم باشه بابا میتونه به یادداشتی چیزی بذاره ولی با این حال اینکارو نکرده و حتی اگه بابا هم بره کانادا امکان نداره شایان باهاش بره چون اون فقط وقتی که مجبور باشه باهاشون میره و وقتی اقای صابری گفت که بابا رفته کانادا یه مکث کوچیک داشت تو صداش و اگه بیشتر دقت کنم صداش یه لرزش خفیف داشت و این یعنی اینکه یا ترسیده و یا اینکه دروغ میگه .
درباره مکانش با اینکه ما چیزی نپرسیدیم خودش به شرکت اشاره کرد ولی مکان گوشیش اینو نشون نمیده .
ما نیم ساعت پیش باهاش تماس گرفتیم و گفت شرکته و کلی کار داره و به خاطر همین گوشی رو قطع کرد همه اینا به نظرم یه نقشست و مطمئنا صابری یه نقش بزرگ تو این نقشه داره .
آیدا با دهنی باز و چشای گشاد شده به من خیره شده بود و آرش هم دست کمی از اون نداشت .
من : چیزی رو صورتمه ؟
...
۵۵.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.