پارت رنگینکمان خاکستری

---

پارت ۳ – "رنگین‌کمان خاکستری"

صدای خشک و جدی راننده مثل پتک خورد وسط افکارم:
– آقا... رسیدیم.

بدون جواب دادن پیاده شدم. جلوی عمارتم ایستاده بودم. جایی که با پول سکوت، از خاطرات فرار کرده بودم. دور از مامانم... دور از اون عمارت لعنتی پدری که بعد از مرگش، بوی خیانت و خفگی گرفته بود.

در رو باز کردم و وارد شدم. عمارت ساکت بود. بیش از حد ساکت... نه صدای خدمتکاری، نه رد صدای حرفی، نه بوی غذایی. همه رو مرخص کرده بودم. فقط چند بادیگارد توی سایه‌ها پنهون بودن؛ مثل من... ساکت، مرموز و آماده حمله.

رفتم سمت اتاقم. خودمو پرت کردم روی تخت. سرم پر از فکر بود. هنوز اون دختر توی ذهنم بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد. مامان بود...

تماس رو وصل کردم: – الو...

صدای پر از اضطرابش فوراً شروع شد: – الو! جیهون؟ کجایی؟ صبح تا حالا پنج بار زنگ زدم! چرا جواب نمی‌دی؟!

آروم گفتم: – باشه مامان... آروم باش. چی می‌خوای؟

صدای تند و خشمگینش بلندتر شد: – هنوز یاد نگرفتی با مادرت درست حرف بزنی؟ تو اصلاً خجالت نمی‌کشی؟ وسط مراسم ختم پدرت ول کردی رفتی؟! امشب باید بیای عمارت... و لطفاً آبرو ریزی نکنی.

و بعد... تماس قطع شد. نه خداحافظی، نه فرصت حرف زدن.

از خشم گوشیم رو پرت نکردم... فقط بلند شدم، مجسمه‌ی گرون‌قیمتی که روی میز بود رو با شدت پرتاب کردم سمت دیوار. با صدای شکستن سنگ، دلم یه ذره خنک شد... فقط یه ذره.

رفتم سمت حموم. آب داغ رو باز کردم و نیم ساعت زیرش موندم. بخار همه‌جا رو گرفته بود ولی ذهنم هنوز یخ زده بود. بعد از حموم، حوله رو دور کمرم بستم و با نگاهی خسته توی آینه زل زدم به بدنم... این جسم قوی، این عضله‌ها... هیچ‌کدوم نتونسته بودن دردی که توی دلم بود رو از بین ببرن.

موهامو عقب زدم. خشک‌شون کردم. یه کت و شلوار مشکی پوشیدم. کرواتمو بستم. قیافه‌م، مردی سرد و خونسرد رو نشون می‌داد... ولی درونم؟ پر از آتیش بود.

به خدمتکارها خبر دادم که برگردن و کاراشون رو ادامه بدن. زنگ زدم تا ماشین رو آماده کنن. باید به اون عمارت کوفتی می‌رفتم... یه شب دیگه، یه نمایش دیگه... و فقط امیدوار بودم زودتر تموم شه.
دیدگاه ها (۰)

---پارت ۴ – "رنگین‌کمان خاکستری"سوار ماشین شدم. مسیر عمارت ...

---رنگین‌کمان خاکستریپارت: ۵ – یکی از مستخدم‌ها وارد پذیرایی...

---پارت ۲ – "رنگین‌کمان خاکستری"با چشم‌هایی پر از شرمندگی ب...

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

#invisiblelovePart_1صبح بود ، تازه بیدار شده بودم و رو تخت ن...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط