« تقاص عشق »
پارت ۵۷
یه چیز دیگه هم هست در این درخت ها سنجاب های کوچیکی زندگی میکنن
دینا : واقعا من خیلی سنجاب دوست دالم خانم معلم بلیم بالای دلخت
ات : نه نمیشه خانم کوچولو اگه الان بگیریم شون بعدش از خانواده شون جدا میشن اونا هم زندگی دارن مگه نه
دینا : لاست میگید خانم معلمه گناه دالن
ات : آره گناه دارن
دینا باز هم عطسه کرد ات سریع دستمال رو برداشت و بهش داد
ات : بگیرش عزیزم ببینم نکنه مریض شدی
دینا : نه خوبم بلیم چیز های دیگه ای هم ببینیم
ات : باشه عزیزم
دوباره به راه شون ادامه دادن در طبیعتی زیبای قدم میزدن ات همه چیز رو به بچه ها میگفت و یاد میداد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عصر
گردشگری اردو تمام شده بود مینی بوس آمده بود ات همه بچه ها رو سوار مینی بوس میکرد مسئولیت همه بچه ها به گردنه ات بود دینا سرما خورده بود همش عطسه میکرد
ات نگران دینا رو سوار مینی بوس کرد کناره خودش رویه صندلی اون رو نشوند راننده حرکت کرد و دوباره سمته مهدکودک رفتن
دینا : خانم معلم سلم دلد میکنه
ات دینا رو بلند کرد و رویه پاش نشوند
ات : بیا بغلم نکنه سرما خوردی
دینا : نمیدونم
به مهدکودک رسیدن همه بچه ها از مینی بوس پیدا شدن یکی یکی به سمته پدر یا مادرشون ات دست دینا رو گرفت و سمته جیمین رفتن جیمین از قبل اومده بود
دینا سمته رفت جیمین هم دینا رو بغل کرد
جیمین : چی شده کوچولوم چرا بی حالی
دینا : بلیم خونه
جیمین : باشه کوچولوم بریم
دینا رو سوار ماشین کرد خود اش دوباره آمد پیشه ات
جیمین : الان باید برم خونه دینا یکم بیحاله
ات : آره به برو ببرش برو
جیمین نزدیک ات شد و اون رو در آغوش اش گرفت ات
ات خنده ای کرد و گفت
ات : انگار خیلی دلت برام تنگ شده
جیمین : هر دقیقه هر ثانیه هر ساعت دلت برات تنگ میشه
ات از آغوش جیمین بیرون رفت دست اش را گرفت
ات : برو دینا منتظره
جیمین : باشه رفتم
ات دسته جیمین رو ول کرد و جیمین رفت سوار ماشین اش شد و حرکت کرد
ات نفسه عمیقی کشید و با خود اش زمزمه کرد
ات : خیلی عاشقتم پارک جیمین ...
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.