پارت
پارت 11
انی :چه ربطی داره
من: تو اون حلقه یه رم کوچیکه توش تمام خلاف های امیکا با مدرک توشه اونم دنباله اونه
انی:بابت حلقه باشه بس
اشکاشو پاک کرد پا شد
امی:چطوری بریم
یه ماشین با تمام گاز جلوی پامون ترمز زد
فیا:کسی تاکسی خواست
دنیکا:تو کی اومدی
فیا :بعد پیام کلوپ بهم رسیدم
انی:بریم
نشسته بودیم تو ماشین
فیا :نقشه چیه
امی:میریم حلقه میدیم به کلوپ مثل همیشه
انی:نه
من:چرا
انی:میدمش به امیکا
من: دیونه شدی
انی: اره
دنیکا:انا اروم باش بزار هر جور خودش می خواهد تصمیم بگیره
من: باشه
انی:بریم ویلا تا امیکا پیدامون نکنه
من: چشم
انی همش داره بیرون نگاه می کنه از اون موقعه اومدیم ویلا
من: خوبی
انی:کاش خواب بودش سارا
من: نمی تونم درکت کنم
انی:سارا فکر می کردم برای اولین بار عاشق شدم اونم دوستم داره برای بار دیگه به یه مرد اعتماد کردم خواستم زندگی کنم گفتم دنیا روی خوشیشو بهم نشون داده اما ببین چی شدش کسی که دوسش دارم می خواهد بکشتمون سارا چیکار کنم
اسم واقعیمو فراموش کرده بودم
من: فراموشی بهترین انتخابته
رمان از زبان انی&&
همه خواب بودن یه دست لباس مشکی چرم برداشتم موهامو بستم
انی خانم ببین دیگه پیر شدی صورت داره چروک برمی داره
سوار موتور شدم رفتم طرف عمارت امیکا
حماقت اما نمیشهه تا حرف نزنم می میرمم
از دیوار عمارتش رفتم بالا بزور از دست بادیگارداش فرار کردم
رفتم تو اتاقش رو به پنجره بودش داشت قهوه می خورد
سریع برگشت
امیکا به ترکی:کی هستی
انی به ایرانی: منم
ماسکمو برداشتم
امیکا:تو نمردی
انی:نه هنوز
امیکا:نترسیدی اومدی اینجا
انی:روز اول که دیدمت گفتم تو هم مثل بقیه ادمای اما کم کم که گذشت راهتو به دلم باز کردی نشستی به قلبم از بچگی بد بختی کشیدم فرار از خانواده و قاچاقی اومدن به ترکیه کلفتی کردن خونه مردم کتک خوردن تا خیلی چیزا تو سن 35سالگی تونستم عاشق بشم عاشق مردی که برام مهم ترینه بابت تو رابطه کاریمو با معمورا قطع کردم تا با تو باشم اما خواستی منو بکشی منی که دیونه بار می پرستمت یعنی از اول دوستم نداشتی
اشکام برای خودش می اومدن
امیکا با لبخند : اره دوست نداشتم همش از پیش برنامه ریزی شده بود اخه من کجا تو کجا تو خودت چی دیدی
اشکامو پاک کردم
حلقه به سمتش پرت کردم
امیکا:چرا
انی:ازت ممنونم بهم نشون دادی عشق چیه برای همیشه ازت دست می کشم یادتت بهت چی گفتم اگه یه روز نباشی
امیکا:خب ممنون برو
انی:اخرین نفری هستی که منو می بینه
رفتم بیرون همه بادیگارد ها تعجب کردن سوار موتور شدم رفتم سمت ویلا اما تو نرفتم رفتم سمت دریا نشستم رو یکی از سخره هاا
انا:اه تو اینجا چیکار می کنی
امی:همه جا دنبالت کشتیم
دنیکا: کجا بودین
فیا:خاله چی شده
بهشون لب خند زدم
ا
انی :چه ربطی داره
من: تو اون حلقه یه رم کوچیکه توش تمام خلاف های امیکا با مدرک توشه اونم دنباله اونه
انی:بابت حلقه باشه بس
اشکاشو پاک کرد پا شد
امی:چطوری بریم
یه ماشین با تمام گاز جلوی پامون ترمز زد
فیا:کسی تاکسی خواست
دنیکا:تو کی اومدی
فیا :بعد پیام کلوپ بهم رسیدم
انی:بریم
نشسته بودیم تو ماشین
فیا :نقشه چیه
امی:میریم حلقه میدیم به کلوپ مثل همیشه
انی:نه
من:چرا
انی:میدمش به امیکا
من: دیونه شدی
انی: اره
دنیکا:انا اروم باش بزار هر جور خودش می خواهد تصمیم بگیره
من: باشه
انی:بریم ویلا تا امیکا پیدامون نکنه
من: چشم
انی همش داره بیرون نگاه می کنه از اون موقعه اومدیم ویلا
من: خوبی
انی:کاش خواب بودش سارا
من: نمی تونم درکت کنم
انی:سارا فکر می کردم برای اولین بار عاشق شدم اونم دوستم داره برای بار دیگه به یه مرد اعتماد کردم خواستم زندگی کنم گفتم دنیا روی خوشیشو بهم نشون داده اما ببین چی شدش کسی که دوسش دارم می خواهد بکشتمون سارا چیکار کنم
اسم واقعیمو فراموش کرده بودم
من: فراموشی بهترین انتخابته
رمان از زبان انی&&
همه خواب بودن یه دست لباس مشکی چرم برداشتم موهامو بستم
انی خانم ببین دیگه پیر شدی صورت داره چروک برمی داره
سوار موتور شدم رفتم طرف عمارت امیکا
حماقت اما نمیشهه تا حرف نزنم می میرمم
از دیوار عمارتش رفتم بالا بزور از دست بادیگارداش فرار کردم
رفتم تو اتاقش رو به پنجره بودش داشت قهوه می خورد
سریع برگشت
امیکا به ترکی:کی هستی
انی به ایرانی: منم
ماسکمو برداشتم
امیکا:تو نمردی
انی:نه هنوز
امیکا:نترسیدی اومدی اینجا
انی:روز اول که دیدمت گفتم تو هم مثل بقیه ادمای اما کم کم که گذشت راهتو به دلم باز کردی نشستی به قلبم از بچگی بد بختی کشیدم فرار از خانواده و قاچاقی اومدن به ترکیه کلفتی کردن خونه مردم کتک خوردن تا خیلی چیزا تو سن 35سالگی تونستم عاشق بشم عاشق مردی که برام مهم ترینه بابت تو رابطه کاریمو با معمورا قطع کردم تا با تو باشم اما خواستی منو بکشی منی که دیونه بار می پرستمت یعنی از اول دوستم نداشتی
اشکام برای خودش می اومدن
امیکا با لبخند : اره دوست نداشتم همش از پیش برنامه ریزی شده بود اخه من کجا تو کجا تو خودت چی دیدی
اشکامو پاک کردم
حلقه به سمتش پرت کردم
امیکا:چرا
انی:ازت ممنونم بهم نشون دادی عشق چیه برای همیشه ازت دست می کشم یادتت بهت چی گفتم اگه یه روز نباشی
امیکا:خب ممنون برو
انی:اخرین نفری هستی که منو می بینه
رفتم بیرون همه بادیگارد ها تعجب کردن سوار موتور شدم رفتم سمت ویلا اما تو نرفتم رفتم سمت دریا نشستم رو یکی از سخره هاا
انا:اه تو اینجا چیکار می کنی
امی:همه جا دنبالت کشتیم
دنیکا: کجا بودین
فیا:خاله چی شده
بهشون لب خند زدم
ا
- ۴.۵k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط