عشق سیاه و سفید p11
عشق سیاه و سفید p11
بعد از بوسه ای که رو لبام زد خشکم زد و دیدم بلند شد یه نگاهی بهم کرد و از اتاق رفت بیرون
(از زبان جونگ کوک)
دیدم صورتشو ازم بر گردوند صورتشو با دستام گرفتم و لباشو بوسیدم و عقب کشیدم بلند شدم یه نگاهی بهش کردم و با خودم میگفتم:یعنی واقعا این به من خیانت کرده ،اه خنگ نشو کوک هرچی تهیونگ گفته درسته این دختره هرزست باید حساب کار دستش بیاد
از اتاق زدم بیرون که ببرمش خونه
(از زبان سونگ مین)
از اتاق زد بیرون و بعد از چند دقیقه صداش رفت بالا که میگفت من همین الان باید ببرمش خونه شما نمیتونید جلومو بگیرید زن خودمه(با داد)
یهو با خودم گفتم:این دیگه چه چرت و پرت هایی که میگه من زن اونم هع منو زجرمم بده زنش نمیشم (اشک میریختم)
صدای دکتر هم رفت بالا که داشت میگفت:جناب حالا همسرتون ممکنه دوباره بد بشه و حالش وخیم بشع
جونگ کوک:یعنی چی حالش وخیم بشه ها؟(با داد)
دکتر:الان نمیشه هیچی گفت
با این حرفاشون داشتم میلرزیدم ترس کل وجودمو برداشته بود که دیدم جونگ کوک با عصبانیت اومد داخل
جونگ کوک:بلند شو لباساتو بپوش تا بریم
سونگ مین:.......
جونگ کوک:مگه نمیشنوی چی میگم (با داد)
سونگ مین:ها؟اهاباشع برو بیرون
جونگ کوک:من همینجا میمونم زود باش
سونگ مین :اما .....
جونگ کوک:بجنب تا نیومدن
بلند شدم و اروم نشستم روی تخت سرم گیج میرفت تعادل نداشتم دیدم کوک خودش لباسامو اورد
جونگ کوک:بگیر بپوش زود
سونگ مین:روتو اونور کن
جونگ کوک:هوفف زود باش
اومدم پاشم لباسمو بپوشم تا از روی تخت اومدم پایین و وایسادم سرم گیج رفت میخاستم بیوفتم که جونگ کوک گرفتم
سونگ مین:ببخشید سرم گیج رفت
جونگ کوک:چرا
سونگ مین:نمیدونم مبشه کمکم کنی لباسامو بپوشم
جونگ کوک:خودت انجامش بده به من مربوط نیست
بعد از بوسه ای که رو لبام زد خشکم زد و دیدم بلند شد یه نگاهی بهم کرد و از اتاق رفت بیرون
(از زبان جونگ کوک)
دیدم صورتشو ازم بر گردوند صورتشو با دستام گرفتم و لباشو بوسیدم و عقب کشیدم بلند شدم یه نگاهی بهش کردم و با خودم میگفتم:یعنی واقعا این به من خیانت کرده ،اه خنگ نشو کوک هرچی تهیونگ گفته درسته این دختره هرزست باید حساب کار دستش بیاد
از اتاق زدم بیرون که ببرمش خونه
(از زبان سونگ مین)
از اتاق زد بیرون و بعد از چند دقیقه صداش رفت بالا که میگفت من همین الان باید ببرمش خونه شما نمیتونید جلومو بگیرید زن خودمه(با داد)
یهو با خودم گفتم:این دیگه چه چرت و پرت هایی که میگه من زن اونم هع منو زجرمم بده زنش نمیشم (اشک میریختم)
صدای دکتر هم رفت بالا که داشت میگفت:جناب حالا همسرتون ممکنه دوباره بد بشه و حالش وخیم بشع
جونگ کوک:یعنی چی حالش وخیم بشه ها؟(با داد)
دکتر:الان نمیشه هیچی گفت
با این حرفاشون داشتم میلرزیدم ترس کل وجودمو برداشته بود که دیدم جونگ کوک با عصبانیت اومد داخل
جونگ کوک:بلند شو لباساتو بپوش تا بریم
سونگ مین:.......
جونگ کوک:مگه نمیشنوی چی میگم (با داد)
سونگ مین:ها؟اهاباشع برو بیرون
جونگ کوک:من همینجا میمونم زود باش
سونگ مین :اما .....
جونگ کوک:بجنب تا نیومدن
بلند شدم و اروم نشستم روی تخت سرم گیج میرفت تعادل نداشتم دیدم کوک خودش لباسامو اورد
جونگ کوک:بگیر بپوش زود
سونگ مین:روتو اونور کن
جونگ کوک:هوفف زود باش
اومدم پاشم لباسمو بپوشم تا از روی تخت اومدم پایین و وایسادم سرم گیج رفت میخاستم بیوفتم که جونگ کوک گرفتم
سونگ مین:ببخشید سرم گیج رفت
جونگ کوک:چرا
سونگ مین:نمیدونم مبشه کمکم کنی لباسامو بپوشم
جونگ کوک:خودت انجامش بده به من مربوط نیست
۵۳.۳k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.