🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت199
#جلد_دوم
گیج از حرفهایی که راحیل بهم زده بود همونجا کنار دیوار به فکر رفته بودم وقتی شاهین برگشت متعجب پرسید
_ تو چرا هنوز اینجایی ایستادی!
تازه به خودم اومدم و راهمو سمت آشپزخانه کج کردم شاهین دنبال اومد و با دیدن مونسم توی آشپزخونه بغلش کرد و گفت
_ حال فرشته خانم چطوره ؟
مونس با یه خنده قشنگ گفت
_ من حالم خوبه مامانم گفت بابا اهورا زود برمیگرده خونه .
شاهین اخم کم رنگی کرد و گفت
_ آره عزیزم مامانت راست گفته برمیگرده خونه .
شام خوردی یا منتظر من بودی؟
مونس به میز اشاره کرد و گفت
_ نه نخوردیم تازه میخواستیم شام بخوریم
شاهین پشت میز نشوندش خودش هم کنارش نشست و گفت _از این بهتر نمیشهشروع کنیم که من بدجوری گرسنمه تو چی؟
مونس با خنده گفت
_ منم گشنمه ناهار هیچی نخوردم دلم برای بابام تنگ شده بود
صورت شاهین ناراحت شد و دست دخترمو رو نوازش کرد و گفت
_ غصه نخور عزیزم بابا خیلی زود برمیگرده خونه باید بخوری که مریض نشی ضعیف نشی تا وقتی بابا میاد مثل همیشه حالتوخوب ببینه باشه عزیزم ؟
از اینکه اینقدر خوب با دخترم حرف میزد راضی و خوشحال بودم دخترکم به این حرفا نیاز داشت راحیل وقتی غذا رد روی میز گذاشت کنار ما نشست و رو به شاهین گفت
_شما قصد دارید همینجا بمونین؟
شاهین یه قاشق غذا رو چشید و گفت
_آره میخوام همینجا بمونم .
اما راحیل با اخمهای توی هم گفت _اما فکر کنم شما دیگه لازم نباشه اینجا باشید چون آیلینو مونس تنها نیستن من هستم پیششون فکر کنم بهتر باشه دیگه مزاحم شما نشیم و شما برید به کارتون برسید.
انگار حرف راحیل و خوب فهمیده بود قاشق توی بشقاب گذاشت و گفت
_یعنی الان دارین از اینجا دارین بیرونم می کنین؟
اما این رسم مهمان نوازی نیست این خانواده خودش منو دعوت کرد الانم یعنی دارین من و از خونه بیرون میکنین؟
اونم وقتی که دهتر عموی منم به جنگ مرگ و زندگی فرستادین؟
سریع جواب دادم نه این چه حرفیه یعنی چی که بیرون کنیم از این خبرا نیست منظور راحیل اینه که شما اینجا حتماً ناراحتین راحت نیستین به خاطر همین گفت
شاهین شونه ای بالا انداخت و گفت
_چرا باید پیش دو تا خانم زیبا مثل تو دخترت ناراحت باشم؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت199
#جلد_دوم
گیج از حرفهایی که راحیل بهم زده بود همونجا کنار دیوار به فکر رفته بودم وقتی شاهین برگشت متعجب پرسید
_ تو چرا هنوز اینجایی ایستادی!
تازه به خودم اومدم و راهمو سمت آشپزخانه کج کردم شاهین دنبال اومد و با دیدن مونسم توی آشپزخونه بغلش کرد و گفت
_ حال فرشته خانم چطوره ؟
مونس با یه خنده قشنگ گفت
_ من حالم خوبه مامانم گفت بابا اهورا زود برمیگرده خونه .
شاهین اخم کم رنگی کرد و گفت
_ آره عزیزم مامانت راست گفته برمیگرده خونه .
شام خوردی یا منتظر من بودی؟
مونس به میز اشاره کرد و گفت
_ نه نخوردیم تازه میخواستیم شام بخوریم
شاهین پشت میز نشوندش خودش هم کنارش نشست و گفت _از این بهتر نمیشهشروع کنیم که من بدجوری گرسنمه تو چی؟
مونس با خنده گفت
_ منم گشنمه ناهار هیچی نخوردم دلم برای بابام تنگ شده بود
صورت شاهین ناراحت شد و دست دخترمو رو نوازش کرد و گفت
_ غصه نخور عزیزم بابا خیلی زود برمیگرده خونه باید بخوری که مریض نشی ضعیف نشی تا وقتی بابا میاد مثل همیشه حالتوخوب ببینه باشه عزیزم ؟
از اینکه اینقدر خوب با دخترم حرف میزد راضی و خوشحال بودم دخترکم به این حرفا نیاز داشت راحیل وقتی غذا رد روی میز گذاشت کنار ما نشست و رو به شاهین گفت
_شما قصد دارید همینجا بمونین؟
شاهین یه قاشق غذا رو چشید و گفت
_آره میخوام همینجا بمونم .
اما راحیل با اخمهای توی هم گفت _اما فکر کنم شما دیگه لازم نباشه اینجا باشید چون آیلینو مونس تنها نیستن من هستم پیششون فکر کنم بهتر باشه دیگه مزاحم شما نشیم و شما برید به کارتون برسید.
انگار حرف راحیل و خوب فهمیده بود قاشق توی بشقاب گذاشت و گفت
_یعنی الان دارین از اینجا دارین بیرونم می کنین؟
اما این رسم مهمان نوازی نیست این خانواده خودش منو دعوت کرد الانم یعنی دارین من و از خونه بیرون میکنین؟
اونم وقتی که دهتر عموی منم به جنگ مرگ و زندگی فرستادین؟
سریع جواب دادم نه این چه حرفیه یعنی چی که بیرون کنیم از این خبرا نیست منظور راحیل اینه که شما اینجا حتماً ناراحتین راحت نیستین به خاطر همین گفت
شاهین شونه ای بالا انداخت و گفت
_چرا باید پیش دو تا خانم زیبا مثل تو دخترت ناراحت باشم؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۰k
۱۲ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.