𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒
همزمان با بادیگاردهای اون مرد بادیگاردهای جانگ کوک هم اصلحه هاشون زو بیرون آوردن ......
& دخترت خیلی خوشگله و نازه ..... دختر منم همین سن بود که پدرت کشتش...... البته اون نکشتش باعث مرگش شد........ اون از دوری مادرش مرد...... مادری که به دست آدمای پدرت کشته شد...... جئون جانگ کوک
جانگ کوک: خفهههه شووووو
&همسرت رو که دیگه نگم واقعا زیباست
خدا وکیلی سلیقهات فوق العادهاس.. اما حيف
جانگ کوک : جاااااااانگگگ هوووو
جانگ هو: بله قربان
جانگ کوک :زنگ بزن بادیگاردهای عمارت..... سريييععع
جانگ کوک: اگه فقط یه تار مو... فقط یه تار مو از سر زن و بچه من کم بشه زندهات نمی زارم .......
&:(فقط خندید )
جانگ هو: قربان هیچ مشکلی نیست ..... هیچ خبری از حمله به داخل خونه نبوده..... و بیرون عمارت شکست خوردن....
جانگ کو:ک این مرتیکه رو میبری انبار و آدماش رو هم میکشی........
جانگ هو: بله قربان
جانگ کوک سراسیمه با هول و عجله در خونه خودش و ات رو که ته باغ بود باز کرد و فقط اسمش رو داد زد
جانگ کوک: اتتتتتتتتتتتنتتت
( كامل بعض کرده بود )
همه اتاق ها رو گشته بود و در آخر محکم در اتاق هانول رو باز کرد که با ات که داره اروم برای هانول لالایی میخونه مواجه شد .......
جانگ کوک: ات
ات: خوش اومدی( صداش میلرزید )
جانگ کوک: خوبی ؟
ات: اره( با لبخند)
ات از جاش پاشد و با چهره رنگ و رو رفته اما خندان جلوی جانگ کوک ایستاد.....
ات : جانگ کوک
کوک: جانم
ات : دیشب بهت یه قولی دادم اما بعید میدونم بتونم بهش عمل کنم ....... بهت اخطار دادم...... بهت گفتم از این شغل فاصله بگیر اما گوش ندادی ..... ایرادی نداره اما بهم قول مراقب هانول باشي ....... سرفه کرد اما نه سرفه معمولی به همراه کلی خون و بعدش تعادلش رو از دست داد و افتاد اما قبل برخوردش با زمین جانگ کوک اون رو توی بغلش گرفت.....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒
همزمان با بادیگاردهای اون مرد بادیگاردهای جانگ کوک هم اصلحه هاشون زو بیرون آوردن ......
& دخترت خیلی خوشگله و نازه ..... دختر منم همین سن بود که پدرت کشتش...... البته اون نکشتش باعث مرگش شد........ اون از دوری مادرش مرد...... مادری که به دست آدمای پدرت کشته شد...... جئون جانگ کوک
جانگ کوک: خفهههه شووووو
&همسرت رو که دیگه نگم واقعا زیباست
خدا وکیلی سلیقهات فوق العادهاس.. اما حيف
جانگ کوک : جاااااااانگگگ هوووو
جانگ هو: بله قربان
جانگ کوک :زنگ بزن بادیگاردهای عمارت..... سريييععع
جانگ کوک: اگه فقط یه تار مو... فقط یه تار مو از سر زن و بچه من کم بشه زندهات نمی زارم .......
&:(فقط خندید )
جانگ هو: قربان هیچ مشکلی نیست ..... هیچ خبری از حمله به داخل خونه نبوده..... و بیرون عمارت شکست خوردن....
جانگ کو:ک این مرتیکه رو میبری انبار و آدماش رو هم میکشی........
جانگ هو: بله قربان
جانگ کوک سراسیمه با هول و عجله در خونه خودش و ات رو که ته باغ بود باز کرد و فقط اسمش رو داد زد
جانگ کوک: اتتتتتتتتتتتنتتت
( كامل بعض کرده بود )
همه اتاق ها رو گشته بود و در آخر محکم در اتاق هانول رو باز کرد که با ات که داره اروم برای هانول لالایی میخونه مواجه شد .......
جانگ کوک: ات
ات: خوش اومدی( صداش میلرزید )
جانگ کوک: خوبی ؟
ات: اره( با لبخند)
ات از جاش پاشد و با چهره رنگ و رو رفته اما خندان جلوی جانگ کوک ایستاد.....
ات : جانگ کوک
کوک: جانم
ات : دیشب بهت یه قولی دادم اما بعید میدونم بتونم بهش عمل کنم ....... بهت اخطار دادم...... بهت گفتم از این شغل فاصله بگیر اما گوش ندادی ..... ایرادی نداره اما بهم قول مراقب هانول باشي ....... سرفه کرد اما نه سرفه معمولی به همراه کلی خون و بعدش تعادلش رو از دست داد و افتاد اما قبل برخوردش با زمین جانگ کوک اون رو توی بغلش گرفت.....
۱۱.۱k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.