𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟑
کوک: باید برم یه ماموریت دارم فکر کنم تا عصر طول بکشه
ات: بازم ماموریت ؟
کوک: ات لطفا
ات :مراقب خودت باش
کوک:( بوسه ای روی پیشونیش گذاشت)
کوک: هانول مراقب مامان باش تا برگردم باشه فرمانده
هانول: بله اطاعت میشه........
کوک:آفرین دخترم ......... وقتی برگشتم میریم خونه و وسایلت رو همه رو جمع میکنیم و دیگه همه با هم مثل خانواده واقعی زندگی میکنیم ........ دیدی به قولم عمل کردم
هانول: آفرین سرباز وفادار
کوک: بله فرمانده
( ات کل این لحظه ها رو با خنده به هر دوشون خیره شده بود )
(جانگ کوک ویو )
[دفتر کارش]
یه چیزی توی این معامله ای که داشت الان توی دفترکارش صورت میگرفت درست نبود و جانگ کوک همیشه به حس ششم اعتماد داشت...... از عصر گذشته بود و تقریبا ساعت ۹ شب شده بود و هنوز هم این معامله به نتیجه نرسیده بود و بیشتر احساس می کرد طرف مقابل نمیخواد به نتیجه برسه ...... با اینکه خودش درخواست این جلسه رو داده بود اما همش داشت توی قرار داد وقفه مینداخت....... جانگ کوک به خوبی متوجه بود اما سکوت کرده بود ....... تا جایی که واقعا صبرش لبریز شد
جانگ کوک: بسه دیگهههههه...... از عمد من رو از صبح تا حالا اینجا معطل کردی که چی ها؟ نقشهات چیه ؟؟؟
&نقشه ام خیلی واضحه ...... خیلی دیر متوجه شدی جناب جئون ........... نقشه ام همونیه که پدرت رو من اجرا کرد .... و الان وقت انتقامه ..... همونطور که خانواده ام رو گرفت ..... خانواده اش و میگیرم........
جانگ کوک بلافاصله با شنیدن اسم خانواده اصلحه اش رو بدون توجه به بادیگاردهای اون مرد که توی اتاق بودن و الان به سمتش اصلحه گرفته بودن روی شقیقه مرد گذاشت
همزمان با بادیگاردهای اون مرد بادیگاردهای جانگ کوک هم اصلحه هاشون رو بیرون آوردن ....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟑
کوک: باید برم یه ماموریت دارم فکر کنم تا عصر طول بکشه
ات: بازم ماموریت ؟
کوک: ات لطفا
ات :مراقب خودت باش
کوک:( بوسه ای روی پیشونیش گذاشت)
کوک: هانول مراقب مامان باش تا برگردم باشه فرمانده
هانول: بله اطاعت میشه........
کوک:آفرین دخترم ......... وقتی برگشتم میریم خونه و وسایلت رو همه رو جمع میکنیم و دیگه همه با هم مثل خانواده واقعی زندگی میکنیم ........ دیدی به قولم عمل کردم
هانول: آفرین سرباز وفادار
کوک: بله فرمانده
( ات کل این لحظه ها رو با خنده به هر دوشون خیره شده بود )
(جانگ کوک ویو )
[دفتر کارش]
یه چیزی توی این معامله ای که داشت الان توی دفترکارش صورت میگرفت درست نبود و جانگ کوک همیشه به حس ششم اعتماد داشت...... از عصر گذشته بود و تقریبا ساعت ۹ شب شده بود و هنوز هم این معامله به نتیجه نرسیده بود و بیشتر احساس می کرد طرف مقابل نمیخواد به نتیجه برسه ...... با اینکه خودش درخواست این جلسه رو داده بود اما همش داشت توی قرار داد وقفه مینداخت....... جانگ کوک به خوبی متوجه بود اما سکوت کرده بود ....... تا جایی که واقعا صبرش لبریز شد
جانگ کوک: بسه دیگهههههه...... از عمد من رو از صبح تا حالا اینجا معطل کردی که چی ها؟ نقشهات چیه ؟؟؟
&نقشه ام خیلی واضحه ...... خیلی دیر متوجه شدی جناب جئون ........... نقشه ام همونیه که پدرت رو من اجرا کرد .... و الان وقت انتقامه ..... همونطور که خانواده ام رو گرفت ..... خانواده اش و میگیرم........
جانگ کوک بلافاصله با شنیدن اسم خانواده اصلحه اش رو بدون توجه به بادیگاردهای اون مرد که توی اتاق بودن و الان به سمتش اصلحه گرفته بودن روی شقیقه مرد گذاشت
همزمان با بادیگاردهای اون مرد بادیگاردهای جانگ کوک هم اصلحه هاشون رو بیرون آوردن ....
۱۰.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.