𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓
توی آمبولانس بود ..... مدام سرش رو بین دستاش میفشرد و بدون صدا اشک میریخت ..... دیدن عشقش همه زندگیش ...... جلوی چشماش داشت پر پر میشد.... در حالی که بهش قول داده بود همیشه در امان نگه اش داره براش عذاب اور بود .........
ساعت هاست که پشت در اتاق عمل با خودش كلنجار میره ......... خیالش از بابت دخترش راحت بود که پیش مادر بزرگشه و اون حواسش هست بهش..... بالاخره بعد از ساعتها دکتر از اتاق امد بیرون و جانگ کوک به سمتش دویید.....
جانگ کوک: لطفا بگید حالش خوبه
دکتر: تیری که خورده بود بهشون خیلی عمیق بود خوشبختانه تونستیم زنده نگهشون داریم اما یک مسئله مهم وجود داره که یکی از مهم ترین اعصاب پای چپشون قطع شده اما با فیزیوتراپی میشه حلش کرد...... اما باید خیلی مداوم باشه......
جانگ کوک: خیلی خیلی ممنون آقای دکتر ......
دو روز بعد
ات: نمی خورم جانگ کوک سیر شدم ...بسه جانگ کوک: نمیشه باید بخوری تو کلا چهار قاشق خوردی ....... باز کن دهنت رو که با صدای هانول ساکت شد
هانول: مامانییییییی
ات :عزیز دلممم
جانگ کوک: ای ای پرنسس نمیشه بری بغل مامان گفت و هانول رو بغلش کرد .......
هانول: چراااا
جانگ کوک: چون مامانی یکم حالش بده ..... سرما خورده و اگه بغلش کنی تو هم سرما می خوری
ات: اما ببين من خوبم ......
جانگ کوک: هانول با کی اومدی اینجا ؟
آقای جئون: با ما اومد پسرم......
جانگ کوک: بابا .... کی برگشتی ؟
آقای جئون: همین دو ساعت پیش
به زحمت تلاش کردی کمی بلند بشی که آقای جئون: نه نه دخترم خودت رو اذیت نکن
ات :سلام .... واقعا ببخشید نمی تونم بلند بشم........
آقای جئون : نه بابا دخترم این چه حرفیه ....... باید خیلی استراحت کنی تا بهتر بشی......
ات :بله (کمی تعظیم کردی )
خانم جئون: سلام
ات: سلام
کمی سرت رو انداختی پایین
جانگ کوک: سلام مامان........
خانم جئون: بیا دخترم میدونم خوردن غذای بیمارستان واقعا کار سختیه ..... برای همین خودم برات غذای مقوی خوشمزه پختم که بخوری
ات: مرسی ممنون چرا زحمت کشیدین........ تازه هانول هم اذیتتون میکنه به اندازه کافی شرمنده هستم
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓
توی آمبولانس بود ..... مدام سرش رو بین دستاش میفشرد و بدون صدا اشک میریخت ..... دیدن عشقش همه زندگیش ...... جلوی چشماش داشت پر پر میشد.... در حالی که بهش قول داده بود همیشه در امان نگه اش داره براش عذاب اور بود .........
ساعت هاست که پشت در اتاق عمل با خودش كلنجار میره ......... خیالش از بابت دخترش راحت بود که پیش مادر بزرگشه و اون حواسش هست بهش..... بالاخره بعد از ساعتها دکتر از اتاق امد بیرون و جانگ کوک به سمتش دویید.....
جانگ کوک: لطفا بگید حالش خوبه
دکتر: تیری که خورده بود بهشون خیلی عمیق بود خوشبختانه تونستیم زنده نگهشون داریم اما یک مسئله مهم وجود داره که یکی از مهم ترین اعصاب پای چپشون قطع شده اما با فیزیوتراپی میشه حلش کرد...... اما باید خیلی مداوم باشه......
جانگ کوک: خیلی خیلی ممنون آقای دکتر ......
دو روز بعد
ات: نمی خورم جانگ کوک سیر شدم ...بسه جانگ کوک: نمیشه باید بخوری تو کلا چهار قاشق خوردی ....... باز کن دهنت رو که با صدای هانول ساکت شد
هانول: مامانییییییی
ات :عزیز دلممم
جانگ کوک: ای ای پرنسس نمیشه بری بغل مامان گفت و هانول رو بغلش کرد .......
هانول: چراااا
جانگ کوک: چون مامانی یکم حالش بده ..... سرما خورده و اگه بغلش کنی تو هم سرما می خوری
ات: اما ببين من خوبم ......
جانگ کوک: هانول با کی اومدی اینجا ؟
آقای جئون: با ما اومد پسرم......
جانگ کوک: بابا .... کی برگشتی ؟
آقای جئون: همین دو ساعت پیش
به زحمت تلاش کردی کمی بلند بشی که آقای جئون: نه نه دخترم خودت رو اذیت نکن
ات :سلام .... واقعا ببخشید نمی تونم بلند بشم........
آقای جئون : نه بابا دخترم این چه حرفیه ....... باید خیلی استراحت کنی تا بهتر بشی......
ات :بله (کمی تعظیم کردی )
خانم جئون: سلام
ات: سلام
کمی سرت رو انداختی پایین
جانگ کوک: سلام مامان........
خانم جئون: بیا دخترم میدونم خوردن غذای بیمارستان واقعا کار سختیه ..... برای همین خودم برات غذای مقوی خوشمزه پختم که بخوری
ات: مرسی ممنون چرا زحمت کشیدین........ تازه هانول هم اذیتتون میکنه به اندازه کافی شرمنده هستم
۹.۶k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.