گفته بودم دلتنگی نکن عزیزم، که ما داریم توی خاطرات بیست س
گفته بودم دلتنگی نکن عزیزم، که ما داریم توی خاطرات بیست سال بعدمان زندگی میکنیم؛ ما برق آسمان بودیم و آمدیم و رفتیم و حالا تنها شکلی از هوشیاری هستیم وسط خاطراتی که کسی برای کس دیگری تعریف میکند. غم و شادی ما، بیم و امید ما، تنها بخشی از روایت منقطعیست که با کلمات موهومی از زبان فارسی و با شرح و بسط بنهای ماضی فعلهای خوب و بد گفته میشود و شکل ناقص و ریاکارانهای از همدردی را در دل آدمهایی برمیانگیزد که خود بخشهای کوچک روایتهای دیگرند.
ما خیال میکنیم آن شب بهمن ماه، با آن آدمهای قشنگی که بسیار دوستشان داشتیم رشت بودیم و نوشیدیم و حرف زدیم و رقصیدیم؛ اما غبار و مهی بودیم که دم صبح روی تالاب انزلی و روگاها مینشیند و آفتاب که زد، میسوزد و از یاد میرود.
ما همین روایتیم و همین یاد؛ نه بیشتر.
و من تا در یادها زندهام، گوشههای آن خانه را یادم میماند و آدمهایی را، که هرکدامشان یک سر روایت را گرفته بودند و پیچ و تاب میداند.
ما همیشه خاطرات شبهای زمستان را برای روزهای داغ تابستان لازم داریم، مگر نه؟
#هیناء
ما خیال میکنیم آن شب بهمن ماه، با آن آدمهای قشنگی که بسیار دوستشان داشتیم رشت بودیم و نوشیدیم و حرف زدیم و رقصیدیم؛ اما غبار و مهی بودیم که دم صبح روی تالاب انزلی و روگاها مینشیند و آفتاب که زد، میسوزد و از یاد میرود.
ما همین روایتیم و همین یاد؛ نه بیشتر.
و من تا در یادها زندهام، گوشههای آن خانه را یادم میماند و آدمهایی را، که هرکدامشان یک سر روایت را گرفته بودند و پیچ و تاب میداند.
ما همیشه خاطرات شبهای زمستان را برای روزهای داغ تابستان لازم داریم، مگر نه؟
#هیناء
۸.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۰