اربابمن
#ارباب-من
part : ۱۴
ویو کوک :
از پله ها بالا رفتیم که چیزی دیدیم که هردو تامون خشکمون زد و تعجب کردیم
اون ... اون ... یوری بود
اخه اون اینجا چیکار میکرد ؟؟
یوری : اوووو .... خوش اومدین
کوک : تو اینجا چیکار می کنی ؟؟
یوری : عاااا .. ددی چه دلیلی داره که اینجا نباشم
که یوری رفت سمت ات و جلوش وایساد
یوری : لباست بهت نمیاد
ات : دقیقا مث اخلاق تو به قیافت
که یوری خواست ات رو هول بده ولی ات دست یوری رو گرفت و انداختش روی زمین
اون لحظه همه به ات ، جونگکوک و یوری زل زده بودن
همه از این حرکت ات شوکه شده بودن
حتی کوک ، حتی یوری ، و حتی ات
ات بعد از این که اینکار رو با یوری کرد دست کوک رو گرفت و گفت
ات : خوب ددی ، بریم تو ؟؟
کوک : ا... اره بریم ( با لحن تعجب زده )
ویو یوری :
امشب ، بعد از این که فهمیدم کوک قراره ات رو کجا ببره پس با خودم گفتم چرا که من نرم ؟؟
رفتم و اماده شدم و زودتر از همشون زدم بیرون
و رفتم به مهمونی
چرا دروغ بگم همچی اونجا با شکوه بود
امشب بلخره وقتی بود که آبروی ات رو جلوی همه ببرم
و کوک رو مال خودم کنم
بعد از ۲ ساعت بلخره اومدن ، وقتی دیدمشون رفتم سمتشون
ات یجوری دست کوک رو گرفته بود انگار صاحبشه
همه داشتن بهشون نگاه میکردن
منم رفتم جلوشون و بهشون چند تا حرف گفتم
راستش برای امشب کلی نقشه داشتم
که داشتن عملی میشدن
به ات گفتم لباست بهت نمیاد و اونم بهم گفت مث اخلاق تو به صورتت ، فکرشو نمیکردم یه همچین چیزی بگه
خواستم هلش بدم که منو انداخت زمین
تعجب کردم ، اون خیلی منو شوکه کرد
بعدش رفتن تو که تصمیم گرفت برم و کاری کنم که از زندگیش پشیمون بشه .....
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
part : ۱۴
ویو کوک :
از پله ها بالا رفتیم که چیزی دیدیم که هردو تامون خشکمون زد و تعجب کردیم
اون ... اون ... یوری بود
اخه اون اینجا چیکار میکرد ؟؟
یوری : اوووو .... خوش اومدین
کوک : تو اینجا چیکار می کنی ؟؟
یوری : عاااا .. ددی چه دلیلی داره که اینجا نباشم
که یوری رفت سمت ات و جلوش وایساد
یوری : لباست بهت نمیاد
ات : دقیقا مث اخلاق تو به قیافت
که یوری خواست ات رو هول بده ولی ات دست یوری رو گرفت و انداختش روی زمین
اون لحظه همه به ات ، جونگکوک و یوری زل زده بودن
همه از این حرکت ات شوکه شده بودن
حتی کوک ، حتی یوری ، و حتی ات
ات بعد از این که اینکار رو با یوری کرد دست کوک رو گرفت و گفت
ات : خوب ددی ، بریم تو ؟؟
کوک : ا... اره بریم ( با لحن تعجب زده )
ویو یوری :
امشب ، بعد از این که فهمیدم کوک قراره ات رو کجا ببره پس با خودم گفتم چرا که من نرم ؟؟
رفتم و اماده شدم و زودتر از همشون زدم بیرون
و رفتم به مهمونی
چرا دروغ بگم همچی اونجا با شکوه بود
امشب بلخره وقتی بود که آبروی ات رو جلوی همه ببرم
و کوک رو مال خودم کنم
بعد از ۲ ساعت بلخره اومدن ، وقتی دیدمشون رفتم سمتشون
ات یجوری دست کوک رو گرفته بود انگار صاحبشه
همه داشتن بهشون نگاه میکردن
منم رفتم جلوشون و بهشون چند تا حرف گفتم
راستش برای امشب کلی نقشه داشتم
که داشتن عملی میشدن
به ات گفتم لباست بهت نمیاد و اونم بهم گفت مث اخلاق تو به صورتت ، فکرشو نمیکردم یه همچین چیزی بگه
خواستم هلش بدم که منو انداخت زمین
تعجب کردم ، اون خیلی منو شوکه کرد
بعدش رفتن تو که تصمیم گرفت برم و کاری کنم که از زندگیش پشیمون بشه .....
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
- ۴.۷k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط