انچه گذشت : جونگ کوک تصمیم گرفت بره میون رو نصف شب بکشه..
انچه گذشت : جونگ کوک تصمیم گرفت بره میون رو نصف شب بکشه....
ویو جونگ کوک : ساعت حدود ۳ و نیم شب بود اروم بیدار شدم و بدون اینکه تهیونگ بفهمه سریع دوییدم رفتم پایین و رفتم( تلپورت کرد گیج نشین) بالای سر میون.....
ویو تهیونگ : یه کابوس دیدم که توش میون مرد و دقیقا انگار تو تختش بود ترسیدم و سریع رفتم اونجا...
و جونگ کوک رو دیدم که داره چاقو میزنه به قلب میون و همون موقع دستش رو گرفتم و سعی کردم داد نزنم اما انقدر ترسیدم داد زدم و میون بیدار شد....
میون با جیغ و داد در حالی که داشت سکته میکرد:ت.ت.تو اینجا چیکار میکنی؟ اون چاق.ق.قو چیه؟ گمشین بیررووننن.
تهیونگ : ب.بزار توضیح بدم
میون : توضیح؟ توضیح!!؟؟؟؟ گمشین با دوتاتونممم...
صبح 👇🏻
تهیونگ با گریه و داد : تو چیکار کردی زده به سرت یا فقط چون گفتم عاشقش شدم میخواستی بکشیششش؟؟!!!!!!
جونگ کوک : تو. واتتتت ده تو الان داری واسه یه دختر نه البته یه فرشته که ازت میترسه گریه میکنی؟؟؟؟
تهیونگ : بهش اعتراف میکنم میگم...
جونگ کوک: پس دوستیمون چی می...
تهیونگ : این کاری به دوستیمون نداره که ازش بدت میاد من نمیدونم ولی بهش میگم.....
و اما حدودای ظهر ____
ویو تهیونگ : پشت کوچه ی فرعی قایم شدم که وقتی از خونه میاد بیرون بهش بگم.
ویو میون : اومدم بیرون و تا دو سه متر راه رفتم تا برم خرید و تهیونگ یهو منو کشید پشت دیوار سمت خودش و ترسیدم کم مونده بود داد بزنم که یهو......
نظر بدید🙂🌸
ویو جونگ کوک : ساعت حدود ۳ و نیم شب بود اروم بیدار شدم و بدون اینکه تهیونگ بفهمه سریع دوییدم رفتم پایین و رفتم( تلپورت کرد گیج نشین) بالای سر میون.....
ویو تهیونگ : یه کابوس دیدم که توش میون مرد و دقیقا انگار تو تختش بود ترسیدم و سریع رفتم اونجا...
و جونگ کوک رو دیدم که داره چاقو میزنه به قلب میون و همون موقع دستش رو گرفتم و سعی کردم داد نزنم اما انقدر ترسیدم داد زدم و میون بیدار شد....
میون با جیغ و داد در حالی که داشت سکته میکرد:ت.ت.تو اینجا چیکار میکنی؟ اون چاق.ق.قو چیه؟ گمشین بیررووننن.
تهیونگ : ب.بزار توضیح بدم
میون : توضیح؟ توضیح!!؟؟؟؟ گمشین با دوتاتونممم...
صبح 👇🏻
تهیونگ با گریه و داد : تو چیکار کردی زده به سرت یا فقط چون گفتم عاشقش شدم میخواستی بکشیششش؟؟!!!!!!
جونگ کوک : تو. واتتتت ده تو الان داری واسه یه دختر نه البته یه فرشته که ازت میترسه گریه میکنی؟؟؟؟
تهیونگ : بهش اعتراف میکنم میگم...
جونگ کوک: پس دوستیمون چی می...
تهیونگ : این کاری به دوستیمون نداره که ازش بدت میاد من نمیدونم ولی بهش میگم.....
و اما حدودای ظهر ____
ویو تهیونگ : پشت کوچه ی فرعی قایم شدم که وقتی از خونه میاد بیرون بهش بگم.
ویو میون : اومدم بیرون و تا دو سه متر راه رفتم تا برم خرید و تهیونگ یهو منو کشید پشت دیوار سمت خودش و ترسیدم کم مونده بود داد بزنم که یهو......
نظر بدید🙂🌸
۶.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.