پارت ۵
پارت ۵
انچه گذشت : تهیونگ میون رو کشید سمت خودش و..
دستاش رو گذاشت دو طرف میون و لباش رو اروم و همچنان سریع روی لبای میون گذاشت و...
ویو میون : اولش حول کردم و ترسیدم ولی بعدش فقط ترسیدم و اومدم فرار کنم ولی حس عجیبی داشت چرا یه شیطان باید این کار رو.....
همون لحظه تهیونگ : میون من من من عاشقت شدم:))
میون در حالی که از تعحب سرفش گرفته بود: چ.چ.چ.چییییییییی؟؟؟
تهیونگ: من...
همون موقع 👇🏻
ویو میون : سریع فرار کردم و رفتم سمت فروشگاه چون این دفعه واقعا باید میرفتم خرید ولی تمام راه رو تا فروشگاه دویدم اونجا فقط اولین چیزی که گرفتم، اب بود چون که واقعا احساس کردم دارم از حال میرم و بعدش خرید کردم و تمام راه رو تا تو خونه داشتم بهش فکر میکردم و از ذهنم بیرون نمیرفت اخرش شام نودل خوردم و سعی کردم بخوابم که خوابم نمیبرد.....
تهیونگ : یعنی کار اشتباهی کردم؟
جونگ کوک : کار اشتباه؟ گند زدی به گمونم
تهیونگ ولی اخه دیگه چیکار کنم؟
جونگ کوک با لحن عصبی : من چه میدونم الان!
ویو میون : ساعت ۲ نصف شب بود به زور چشمام رو گذاشتم رو هم اما بازم خوابم نمیبرد و مدام به اون اتفاق فکر میکردم و...
همون موقع تهیونگ :جونگ کوک خوابی؟
جونگ کوک هیچ صدایی نداد
تهیونگ : اها خوابم نمیبره یعنی برم... نه البته نه.!
تهیونگ و میون : یک روز دیگه هم به این ترتیب گذشت و مدام به اون ثانیه فکر میکردن:)....
صبح فرداش 👇🏻
ویو میون: ساعت حدود ۱۰ صبح اینا بود هوا ابر و افتابی بود دیروز خیلی فکر کردم و.... همون موقع چون هوا خیلی سرد نبود تیشرت و شلوارک خاکستری پوشیدم و بدو رفتم سمت خونه همسایه در زدم و با عذر خواهی ازش پرسیدم : کیم تهیونگ رو میشناسیدش؟
همسایه : اره خونش یه خونه ی ویلایی اخر این خیابون و الان سرکار ولی باید یواش یواش برگرده و بعد این اطلاعات دویدم رفتم سمت خونش که همون موقع بارون گرفت نزدیک خونش بودم تقریبا ، تگرگ میومد که همونجا نشستم و اون ظاهرا هنوز نیومده بود که ......
میدونید یا بازم بگم نظر بدید؟ 🤣
انچه گذشت : تهیونگ میون رو کشید سمت خودش و..
دستاش رو گذاشت دو طرف میون و لباش رو اروم و همچنان سریع روی لبای میون گذاشت و...
ویو میون : اولش حول کردم و ترسیدم ولی بعدش فقط ترسیدم و اومدم فرار کنم ولی حس عجیبی داشت چرا یه شیطان باید این کار رو.....
همون لحظه تهیونگ : میون من من من عاشقت شدم:))
میون در حالی که از تعحب سرفش گرفته بود: چ.چ.چ.چییییییییی؟؟؟
تهیونگ: من...
همون موقع 👇🏻
ویو میون : سریع فرار کردم و رفتم سمت فروشگاه چون این دفعه واقعا باید میرفتم خرید ولی تمام راه رو تا فروشگاه دویدم اونجا فقط اولین چیزی که گرفتم، اب بود چون که واقعا احساس کردم دارم از حال میرم و بعدش خرید کردم و تمام راه رو تا تو خونه داشتم بهش فکر میکردم و از ذهنم بیرون نمیرفت اخرش شام نودل خوردم و سعی کردم بخوابم که خوابم نمیبرد.....
تهیونگ : یعنی کار اشتباهی کردم؟
جونگ کوک : کار اشتباه؟ گند زدی به گمونم
تهیونگ ولی اخه دیگه چیکار کنم؟
جونگ کوک با لحن عصبی : من چه میدونم الان!
ویو میون : ساعت ۲ نصف شب بود به زور چشمام رو گذاشتم رو هم اما بازم خوابم نمیبرد و مدام به اون اتفاق فکر میکردم و...
همون موقع تهیونگ :جونگ کوک خوابی؟
جونگ کوک هیچ صدایی نداد
تهیونگ : اها خوابم نمیبره یعنی برم... نه البته نه.!
تهیونگ و میون : یک روز دیگه هم به این ترتیب گذشت و مدام به اون ثانیه فکر میکردن:)....
صبح فرداش 👇🏻
ویو میون: ساعت حدود ۱۰ صبح اینا بود هوا ابر و افتابی بود دیروز خیلی فکر کردم و.... همون موقع چون هوا خیلی سرد نبود تیشرت و شلوارک خاکستری پوشیدم و بدو رفتم سمت خونه همسایه در زدم و با عذر خواهی ازش پرسیدم : کیم تهیونگ رو میشناسیدش؟
همسایه : اره خونش یه خونه ی ویلایی اخر این خیابون و الان سرکار ولی باید یواش یواش برگرده و بعد این اطلاعات دویدم رفتم سمت خونش که همون موقع بارون گرفت نزدیک خونش بودم تقریبا ، تگرگ میومد که همونجا نشستم و اون ظاهرا هنوز نیومده بود که ......
میدونید یا بازم بگم نظر بدید؟ 🤣
۳.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.