رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۷۰
ارسلان: الهی بمیرم سردشه بپوش من نمیخوام
دیانا: سری پایین انداختم و گفتم زشته
ارسلان: تک خنده ای کردم و گفتم نیست بنداز
دیانا: برای عوض کردم بحث گفتم کی میریم
ارسلان: یه ربع بیست دقیقه دیگه
دیانا: کتو دورم انداختم و گوشه ای از میز نشستم چشمم به شکلات آبنباتیا افتاد میشه بخورم
ارسلان: زیاد نخوری اذیت میشی
دیانا: سری تکون دادم و با ذوق اولین شکلات و از جا شکلاتی بیرون آوردم
۵۳۰ تاییشدنمون مبارک 🥰
۱۰ تا پارت هدیه برای ۵۳۰ تاییشدنمون 😇
بریم برای ۵۴۰ تاییشدنمون 😉
حمایت کنید دیگه🫠
کامنت و لایک فراموش نشه 🥺
پارت ۷۰
ارسلان: الهی بمیرم سردشه بپوش من نمیخوام
دیانا: سری پایین انداختم و گفتم زشته
ارسلان: تک خنده ای کردم و گفتم نیست بنداز
دیانا: برای عوض کردم بحث گفتم کی میریم
ارسلان: یه ربع بیست دقیقه دیگه
دیانا: کتو دورم انداختم و گوشه ای از میز نشستم چشمم به شکلات آبنباتیا افتاد میشه بخورم
ارسلان: زیاد نخوری اذیت میشی
دیانا: سری تکون دادم و با ذوق اولین شکلات و از جا شکلاتی بیرون آوردم
۵۳۰ تاییشدنمون مبارک 🥰
۱۰ تا پارت هدیه برای ۵۳۰ تاییشدنمون 😇
بریم برای ۵۴۰ تاییشدنمون 😉
حمایت کنید دیگه🫠
کامنت و لایک فراموش نشه 🥺
- ۴.۱k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط