عضو هشتم
عضو هشتم
(دوتا ابد به یادم موند)
پارت سیزدهم
جین :افرین بهترین کاری بود که میتونستی بکنی ( اروم)
جیمین: 😊
؟: خب ات دستتو بنداز رو شونه نامجون یه جوری که انگار بهش تکیه دادی
دوساعت بعد
بلاخره تموم شدددد
لباسامونو عوض کردیم اومدیم بریم خونه که
پسرا گفتن گشنشونه پس رفتیم به رستوران بعد از چند دقیقه غذا آوردن اما تا میخواستم بخورم حالم بد میشد
جین: چرا نمیخوری؟
ات: نمیتونم یه بویی میده
جیهوپ: نه بویی نمیده
ات: واقعاً یه بویی میده
نامجون: خب بیا از غذا من بخور
چنگالشو سمتم آورد ولی تا نگاهم افتاد سمت غذا حس کردم قراره بالا بیارم و دویدم سمت سرویس بهداشتی و بالا آوردم
از اون طرف در هم صدای پسرا رو میشنیدم
بعد از شستن دست و صورتم نگاهی به خودم انداختم
رنگم مثل گچ شده بود ....سرم گیج میرفت و نمیتونستم درست وایسم
رفتم سمت در درو تا باز کردم همه ریختن داخل ...همشون باهم شروع کردن به حرف زدن و هیچی نمیفهمیدم صداها انگار توی سرم اکو میشد
پسرا: ( درحال پرسیدن حال ات😂)
ات: میشه ساکت بشین
پسرا:باشه
شوگا: چت شد یهو ؟
پاهام سست شد و اومدم بیوفتم که کسی گرفتم تلاشی برای باز کردن چشمام نکردم چون جونی نداشتم که بخوام تلاش کنم
از زبون نامجون
اومد بیوفته که گرفتمش و بردمش تو ماشین اولش گفتم شاید فقط فشارش افتاده بخاطر صبحانه نخوردن ولی بعد که دیدم بهوش نمیاد پسرا رو فرستادم خونه و خودمم ات رو بردم بیمارستان
از زبون ات
چشمامو باز کردم که با نور زیاد بالا چشمام مواجه شدم
از این وضعیت واقعاً بدم میاد
بلند شدم نشستم که دیدم نامجون سرشو بالا آورد
نامجون: حالت خوبه؟
ات: آره... اینجا چیکار میکنیم ؟
نامجون: دیدم بهوش نیومدی اوردمت فکر نکنم چیز خاصی باشه ولی خب یک ساعت دیگه باید بمونیم تا جواب آزمایشت برسه
( خب خب خب فردا مامانم کارناممو میگیره و به سمت خدا میرم شایدم رفتم سمت شیطان چه میدونم ولی خوبی بدی دیدین حلال کنید 🖤)
(دوتا ابد به یادم موند)
پارت سیزدهم
جین :افرین بهترین کاری بود که میتونستی بکنی ( اروم)
جیمین: 😊
؟: خب ات دستتو بنداز رو شونه نامجون یه جوری که انگار بهش تکیه دادی
دوساعت بعد
بلاخره تموم شدددد
لباسامونو عوض کردیم اومدیم بریم خونه که
پسرا گفتن گشنشونه پس رفتیم به رستوران بعد از چند دقیقه غذا آوردن اما تا میخواستم بخورم حالم بد میشد
جین: چرا نمیخوری؟
ات: نمیتونم یه بویی میده
جیهوپ: نه بویی نمیده
ات: واقعاً یه بویی میده
نامجون: خب بیا از غذا من بخور
چنگالشو سمتم آورد ولی تا نگاهم افتاد سمت غذا حس کردم قراره بالا بیارم و دویدم سمت سرویس بهداشتی و بالا آوردم
از اون طرف در هم صدای پسرا رو میشنیدم
بعد از شستن دست و صورتم نگاهی به خودم انداختم
رنگم مثل گچ شده بود ....سرم گیج میرفت و نمیتونستم درست وایسم
رفتم سمت در درو تا باز کردم همه ریختن داخل ...همشون باهم شروع کردن به حرف زدن و هیچی نمیفهمیدم صداها انگار توی سرم اکو میشد
پسرا: ( درحال پرسیدن حال ات😂)
ات: میشه ساکت بشین
پسرا:باشه
شوگا: چت شد یهو ؟
پاهام سست شد و اومدم بیوفتم که کسی گرفتم تلاشی برای باز کردن چشمام نکردم چون جونی نداشتم که بخوام تلاش کنم
از زبون نامجون
اومد بیوفته که گرفتمش و بردمش تو ماشین اولش گفتم شاید فقط فشارش افتاده بخاطر صبحانه نخوردن ولی بعد که دیدم بهوش نمیاد پسرا رو فرستادم خونه و خودمم ات رو بردم بیمارستان
از زبون ات
چشمامو باز کردم که با نور زیاد بالا چشمام مواجه شدم
از این وضعیت واقعاً بدم میاد
بلند شدم نشستم که دیدم نامجون سرشو بالا آورد
نامجون: حالت خوبه؟
ات: آره... اینجا چیکار میکنیم ؟
نامجون: دیدم بهوش نیومدی اوردمت فکر نکنم چیز خاصی باشه ولی خب یک ساعت دیگه باید بمونیم تا جواب آزمایشت برسه
( خب خب خب فردا مامانم کارناممو میگیره و به سمت خدا میرم شایدم رفتم سمت شیطان چه میدونم ولی خوبی بدی دیدین حلال کنید 🖤)
- ۱۸.۷k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط