آقا یحیی خوابیده روی تخت، رو به دیوار ...
آقا یحیی خوابیده روی تخت، رو به دیوار ...
میگم چیه باز قهری؟
میگه نبی دایی هی زر می زنه ...
میگم فحش نده، چی میگه نبی؟
میگه دیشب برگشته گفته :
بهشت زهرا پرشده ,
ما بمیریم جنازه هامون رو میندازن تو دریاچه نمک ...
می شینم بغل تختش میگم غلط میکنن پاشو سیب بخور جای این جلافتا. میگه جلافت چیه؟ میگم جلف بازی، تو چهرازی می گفت یارو، چهرازی که می دونی چیه؟ می چرخه طرفم یه چشم به من یه چشم به سیب نگام میکنه.
موقع رفتن می گم یحیی خان من اگه قبل از تو مُردم دارم بهت وصیت می کنم بگی من رو بندازن تو دریاچه نمک. قبر نداشته باشم بهتره، یعنی می خوام نیان اون چارتا دوست و رفیق پیس پیس کنن بالا سرم، خوابیما. میگه تو نمیمیری باید مث من پیر بشی بعد. میگم پیریت هم قشنگه آخه، پاشو یه شتری با هم برقصیم. غش غش میخنده.
تو محوطه آسایشگاه می شینم زیر آفتاب وحشی تابستون، به دختر یحیی خان زنگ می زنم و خواهش میکنم بیاد به دیدنش. میگه چشم.
بعد روی نیمکت داغ سینمانی دراز می کشم، چشمامو می بندم، و به این فکر می کنم که پیری ربطی به سن و سال نداره. مثل عشق و تنهایی نامرییه. یه زخم آروم قشنگیه که جایی تو اعماق دل آدم رخ میده. کسی نمی بینه، فقط خودت. نمیشه به کسی نشونش بدی، اگه نشونش بدی هم بهتر نمیشه. فقط خودت می دونیش، عین دل درد وحشی بچه ای که تو شهربازی ایستاده و با گریه به بازی کردن بقیه بچه ها نگاه می کنه و فقط خودش می دونه تاب هوایی سوار شدن رفت تا تابستون بعد. کی مرده و کی زنده ........
#حمید_سلیمی
میگم چیه باز قهری؟
میگه نبی دایی هی زر می زنه ...
میگم فحش نده، چی میگه نبی؟
میگه دیشب برگشته گفته :
بهشت زهرا پرشده ,
ما بمیریم جنازه هامون رو میندازن تو دریاچه نمک ...
می شینم بغل تختش میگم غلط میکنن پاشو سیب بخور جای این جلافتا. میگه جلافت چیه؟ میگم جلف بازی، تو چهرازی می گفت یارو، چهرازی که می دونی چیه؟ می چرخه طرفم یه چشم به من یه چشم به سیب نگام میکنه.
موقع رفتن می گم یحیی خان من اگه قبل از تو مُردم دارم بهت وصیت می کنم بگی من رو بندازن تو دریاچه نمک. قبر نداشته باشم بهتره، یعنی می خوام نیان اون چارتا دوست و رفیق پیس پیس کنن بالا سرم، خوابیما. میگه تو نمیمیری باید مث من پیر بشی بعد. میگم پیریت هم قشنگه آخه، پاشو یه شتری با هم برقصیم. غش غش میخنده.
تو محوطه آسایشگاه می شینم زیر آفتاب وحشی تابستون، به دختر یحیی خان زنگ می زنم و خواهش میکنم بیاد به دیدنش. میگه چشم.
بعد روی نیمکت داغ سینمانی دراز می کشم، چشمامو می بندم، و به این فکر می کنم که پیری ربطی به سن و سال نداره. مثل عشق و تنهایی نامرییه. یه زخم آروم قشنگیه که جایی تو اعماق دل آدم رخ میده. کسی نمی بینه، فقط خودت. نمیشه به کسی نشونش بدی، اگه نشونش بدی هم بهتر نمیشه. فقط خودت می دونیش، عین دل درد وحشی بچه ای که تو شهربازی ایستاده و با گریه به بازی کردن بقیه بچه ها نگاه می کنه و فقط خودش می دونه تاب هوایی سوار شدن رفت تا تابستون بعد. کی مرده و کی زنده ........
#حمید_سلیمی
۱۶.۵k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.