🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت68 #جلد_دوم
از خوش خیالی شوهرم نفسم بند اومد به چی فکر میکرد من چه خبری رومی خواستم بهش بدم نمیتونستم دوش گرفتنم و طول بدم پس به اجبار از حمام بیرون اومدم تا بخوام لباس بپوشم دوباره سر و کله اهورا توی اتاق پیدا شد با دیدن من که با بدنی برهنه جلوی آینه ساده بودم و داشتم موهام و خشک میکردم چشماش برق زد و به سمتم اومد از پشت منو به خودش چسبوند و محکم بغلم میکرد انگشتانش روی شکمم آروم می رقصیدن و من چشمامو از این همه نزدیکی بسته بودم از این همه نزدیکی که قلب منو مثل همیشه آب میکرد...
چونه شو روی شونم گذاشت و آروم پشت گردنم رو بوسید و گفت
_هر بار میبینمت دوباره عاشقت میشم وقتی به این فکر می کنم که در گذشته چطور تونستم از تو بگذرم حالم از خودم بهم میخوره تو زیباترین زنی هستی که تو عمرم دیدم .
از این همه حرفای قشنگی که به من می زد به جای اینکه خوشحال باشم و لبخند بزنم اشکم در اومد گریه کردم.
اشکام و توی آینه دید که سراسیمه منو به سمت خودش چرخوند و بهم نگاه کرد نگران صورتم با دستش قاب گرفت گفت
_ حالت خوبه آیلین؟
این چه حالیه چرا گریه می کنی عزیزم؟
باهمون حال خراب باید بهش میگفتم دستشو کنار زدم و در کمد و باز کردم و دم دستی ترین لباسی که میتونستم برداشتم پوشیدم اهورا متفکر به من خیره شده بود به کارام نگاه می کرد.
روی تخت نشستم و به کنارم اشاره کردم خیلی آهسته کنارم نشست و دستم تو توی دستش گرفت و گفت
_حرفتو بزن چه اتفاقی افتاده؟
چطوری میخواستیم حرفمو بزنم.
اروم پرسید
_این زنه مشکلی براش پیش اومده؟ انتقال جنینی که کردیم موفق نبوده؟
دلم می خواست هر کدوم از اینایی که میگفت درست باشه اما واقعیت تغییر کنه. سرمو تکون دادم و گفتم بلا نازل شده اهورا زندگیمون زندگیم توی خطره عصبی شد عصبی جلوی پام نشست و گفت
_ این حرفا چیه که میزنی چی میتونه زندگی ما را بخطر بندازه؟
آروم زمزمه کردم وقتی که رفتم سراغ اون زن تا ببینم کیه که بچه ما توی وجودشه.
از دیدنش دنیا روی سرم خراب شد تو گفتی شرش کم شده اما نگو تازه داشته سایش و روی زندگیمون پخش میکرده.
اهورا منتظر بهم خیره بود که ادامه دادم
کیمیا همون زنیه که بچه مون توی رحمشه...
دستش خشک شد وروی هوا
موند.
حرفامو باور نکرده بود یا مثل یه شوخی بود براش که با صدای بلند خندید و گفت
_چی داری می گی دختر ؟
کیمیا چطوری میتونه این کارو بکنه؟
کیمیا رفته سراغ دکترمون و گفته بدجوری به این پول احتیاج داره چون آزمایشاش باهامون جور بوده اونام اون و انتخاب کردن الان بچه تو رحمه اونه...
🌹
#ici19 #FANDOGHI #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #هنر #عاشقانه #wallpaper #خلاقیت #استوری_عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #ایده
#خان_زاده #پارت68 #جلد_دوم
از خوش خیالی شوهرم نفسم بند اومد به چی فکر میکرد من چه خبری رومی خواستم بهش بدم نمیتونستم دوش گرفتنم و طول بدم پس به اجبار از حمام بیرون اومدم تا بخوام لباس بپوشم دوباره سر و کله اهورا توی اتاق پیدا شد با دیدن من که با بدنی برهنه جلوی آینه ساده بودم و داشتم موهام و خشک میکردم چشماش برق زد و به سمتم اومد از پشت منو به خودش چسبوند و محکم بغلم میکرد انگشتانش روی شکمم آروم می رقصیدن و من چشمامو از این همه نزدیکی بسته بودم از این همه نزدیکی که قلب منو مثل همیشه آب میکرد...
چونه شو روی شونم گذاشت و آروم پشت گردنم رو بوسید و گفت
_هر بار میبینمت دوباره عاشقت میشم وقتی به این فکر می کنم که در گذشته چطور تونستم از تو بگذرم حالم از خودم بهم میخوره تو زیباترین زنی هستی که تو عمرم دیدم .
از این همه حرفای قشنگی که به من می زد به جای اینکه خوشحال باشم و لبخند بزنم اشکم در اومد گریه کردم.
اشکام و توی آینه دید که سراسیمه منو به سمت خودش چرخوند و بهم نگاه کرد نگران صورتم با دستش قاب گرفت گفت
_ حالت خوبه آیلین؟
این چه حالیه چرا گریه می کنی عزیزم؟
باهمون حال خراب باید بهش میگفتم دستشو کنار زدم و در کمد و باز کردم و دم دستی ترین لباسی که میتونستم برداشتم پوشیدم اهورا متفکر به من خیره شده بود به کارام نگاه می کرد.
روی تخت نشستم و به کنارم اشاره کردم خیلی آهسته کنارم نشست و دستم تو توی دستش گرفت و گفت
_حرفتو بزن چه اتفاقی افتاده؟
چطوری میخواستیم حرفمو بزنم.
اروم پرسید
_این زنه مشکلی براش پیش اومده؟ انتقال جنینی که کردیم موفق نبوده؟
دلم می خواست هر کدوم از اینایی که میگفت درست باشه اما واقعیت تغییر کنه. سرمو تکون دادم و گفتم بلا نازل شده اهورا زندگیمون زندگیم توی خطره عصبی شد عصبی جلوی پام نشست و گفت
_ این حرفا چیه که میزنی چی میتونه زندگی ما را بخطر بندازه؟
آروم زمزمه کردم وقتی که رفتم سراغ اون زن تا ببینم کیه که بچه ما توی وجودشه.
از دیدنش دنیا روی سرم خراب شد تو گفتی شرش کم شده اما نگو تازه داشته سایش و روی زندگیمون پخش میکرده.
اهورا منتظر بهم خیره بود که ادامه دادم
کیمیا همون زنیه که بچه مون توی رحمشه...
دستش خشک شد وروی هوا
موند.
حرفامو باور نکرده بود یا مثل یه شوخی بود براش که با صدای بلند خندید و گفت
_چی داری می گی دختر ؟
کیمیا چطوری میتونه این کارو بکنه؟
کیمیا رفته سراغ دکترمون و گفته بدجوری به این پول احتیاج داره چون آزمایشاش باهامون جور بوده اونام اون و انتخاب کردن الان بچه تو رحمه اونه...
🌹
#ici19 #FANDOGHI #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #هنر #عاشقانه #wallpaper #خلاقیت #استوری_عاشقانه #عکس_نوشته #جذاب #ایده
۵.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.