(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 2
فیلیکس : هواستون کجاست
خیلی آروم ات ازش دور شد و اونم دستاش رو از کمره همسرش برداشت انگار هیچی نشده بود و با جدیت گفت
فیلیکس : اینجا یه پرونده رو گذاشته بودم اما الان نیست
ات : آهان اینجاست
رفت سمته کشو یه دیگه ای و پرونده رو برداشت سمته فیلیکس رفت پرونده رو سمتش گرفت
ات : اینهاش
فیلیکس با عصبایت گفت
فیلیکس : چرا جاشو عوض کردی
ات : چون داشتم گرد گیری میکردم از اونجا برداشتمش
فیلیکس مصله همیشه با سرد گفت
فیلیکس : دیکه همچین کاری نکن خودتون خوب میدونید که خوشم نمیاد کسی به وسایلم دست بزنه
ات : خیلی ببخشید
فیلیکس از اوتاق خارج شد ات باز هم مصله همیشه ناراحتی تو چشماش موج میزد مشغول جم کردنه کمد شد و بعد از جم کردنش رفت سمته آشپز خونه دید که همچی آماده بود پس میز شام رو چید و به مادر و پدر شوهرش خبر داد که شام حاضره رفت سمته اوتاق کار ی
فیلیکس و بعد از در زدن وارده اوتاق شد
ات : اقایه لی شام حاضره
فیلیکس : باشه الان میام
_____________
همه سر میزه شام نشسته بودن
و شام میخوردن
م/ ف : ات میشه برامون چیلی بیاری
ات : چشم مادر
از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته آشپز خونه بعد از چند مین با بشقاب که تو دستش بود اومد وجلو مادر شوهرش گذاشت
میخواست بره اوتاقش و مادر شوهرش گفت
م/ف: ات غذا نمیخوری
ات با کلافگی گفت
ات : نه مادر اشتها ندارم
فینیکس: نه مادل بیا تو هم بشین
ات خندی کرد گفت
ات : باشه هالا که پسرم میگه پیشش میشینم
دوباره سره جاش نشست خودش اشتها نداشت پس چاپیستیک رو برداشت و غذا رو تو دهنه فینیکس میزاشت فیلیکس از این رفتارش خوشش نیومد و گفت
فیلیکس : این دیگه چه کاریه
ات : مگه چیکار کردیم
فیلیکس : فینیکس خودش بزرگ شده میتونه خودش بخوره
ات : اما اقایه لی درسته که بزرگ شده اما برایه من همون فینیکس کوچولو هستش
فیلیکس : اما من خوشم نمیاد
ات : این چیزی نیست که شما خوشتون نیاد
فیلیکس : از کی تا هالا رو حرفم حرف میزنید
ات : اما اقایه لی اون پسرمه و هنوز کوچیکه
یونگبوک : خوب پس رو حرفم حرف میزنید درسته درست می شنوم
با حرفه فیلیکس ات هیچی نگفت و از روبه فینیکس کرد
ات : غذا تو خوردی
فینیکس متوجه دعوا مادر و پدرش شد و با ناراحتی گفت
فینیکس : اره
ات : خیله خوب برو تویه اوتاق منم میز رو جم کنم و میام
ادامه دارد
پارت 2
فیلیکس : هواستون کجاست
خیلی آروم ات ازش دور شد و اونم دستاش رو از کمره همسرش برداشت انگار هیچی نشده بود و با جدیت گفت
فیلیکس : اینجا یه پرونده رو گذاشته بودم اما الان نیست
ات : آهان اینجاست
رفت سمته کشو یه دیگه ای و پرونده رو برداشت سمته فیلیکس رفت پرونده رو سمتش گرفت
ات : اینهاش
فیلیکس با عصبایت گفت
فیلیکس : چرا جاشو عوض کردی
ات : چون داشتم گرد گیری میکردم از اونجا برداشتمش
فیلیکس مصله همیشه با سرد گفت
فیلیکس : دیکه همچین کاری نکن خودتون خوب میدونید که خوشم نمیاد کسی به وسایلم دست بزنه
ات : خیلی ببخشید
فیلیکس از اوتاق خارج شد ات باز هم مصله همیشه ناراحتی تو چشماش موج میزد مشغول جم کردنه کمد شد و بعد از جم کردنش رفت سمته آشپز خونه دید که همچی آماده بود پس میز شام رو چید و به مادر و پدر شوهرش خبر داد که شام حاضره رفت سمته اوتاق کار ی
فیلیکس و بعد از در زدن وارده اوتاق شد
ات : اقایه لی شام حاضره
فیلیکس : باشه الان میام
_____________
همه سر میزه شام نشسته بودن
و شام میخوردن
م/ ف : ات میشه برامون چیلی بیاری
ات : چشم مادر
از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته آشپز خونه بعد از چند مین با بشقاب که تو دستش بود اومد وجلو مادر شوهرش گذاشت
میخواست بره اوتاقش و مادر شوهرش گفت
م/ف: ات غذا نمیخوری
ات با کلافگی گفت
ات : نه مادر اشتها ندارم
فینیکس: نه مادل بیا تو هم بشین
ات خندی کرد گفت
ات : باشه هالا که پسرم میگه پیشش میشینم
دوباره سره جاش نشست خودش اشتها نداشت پس چاپیستیک رو برداشت و غذا رو تو دهنه فینیکس میزاشت فیلیکس از این رفتارش خوشش نیومد و گفت
فیلیکس : این دیگه چه کاریه
ات : مگه چیکار کردیم
فیلیکس : فینیکس خودش بزرگ شده میتونه خودش بخوره
ات : اما اقایه لی درسته که بزرگ شده اما برایه من همون فینیکس کوچولو هستش
فیلیکس : اما من خوشم نمیاد
ات : این چیزی نیست که شما خوشتون نیاد
فیلیکس : از کی تا هالا رو حرفم حرف میزنید
ات : اما اقایه لی اون پسرمه و هنوز کوچیکه
یونگبوک : خوب پس رو حرفم حرف میزنید درسته درست می شنوم
با حرفه فیلیکس ات هیچی نگفت و از روبه فینیکس کرد
ات : غذا تو خوردی
فینیکس متوجه دعوا مادر و پدرش شد و با ناراحتی گفت
فینیکس : اره
ات : خیله خوب برو تویه اوتاق منم میز رو جم کنم و میام
ادامه دارد
۳.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.