★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت۵۲...
چانگمین :ججونگ، یه سری اطلاعاتی راجع به یونگی پیدا کن.
به دستیارش گفت.
چانگمین : آپا هرکاری میکنه که رابطه مون درست بشه
******
_بانی
+بله یونگی شی؟
جیمین با نگاه کردن به یونگی لبخند شیرینی زد.
یونگی نتونست جلوی خودشو بگیره و گونه اش رو بوسید.
_باید برم شانگهای به قرارم برسم.
جیمین درنهایت کیوتی لباشو غنچه
کرد.
دلش نمیخواست یونگی اینقدر ازش دور شه.
_زود برمیگردم ...یا اینکه میخوای باهام بیای؟
جیمین بعد از سوال یونگی سرشو سریع تکون داد.
+قرارای کاری مطمئنا خیلی حوصله سر برن .
جیمین همچنان به آویزون نگه داشتن صورتش ادامه داد.
_بیا دیگه، جیمینا .قول میدم اونجا بهت خوش بگذره
جیمین بالاخره سرشو تکون داد و به یونگی لبخند زد.
جونگ کوک نیشخند زد و بوسه ای
ازش گرفت.
_آماده شو، یه خورده دیگه میریم
جیمین دوید تو اتاقش که آماده شه .
ولی قبل از اینکه یونگی بتونه بلند شه که لباس بپوشه گوشیش زنگ زد.
_بله؟
_آره داریم آماده میشیم که بریم نگران نباش میدونم چیکار کنم.
یونگی تماسو تموم کرد و رفت تو اتاق.
+یونگی کجااااس؟!
جیمین نشسته بود تو اتاق هتل و منتظر یونگی بود.
یونگی گفته بود قرار نیست دیر برگرده ولی همین حالاشم پنج ساعت از رفتنش گذشته بود.
ادامه دارد...
پارت۵۲...
چانگمین :ججونگ، یه سری اطلاعاتی راجع به یونگی پیدا کن.
به دستیارش گفت.
چانگمین : آپا هرکاری میکنه که رابطه مون درست بشه
******
_بانی
+بله یونگی شی؟
جیمین با نگاه کردن به یونگی لبخند شیرینی زد.
یونگی نتونست جلوی خودشو بگیره و گونه اش رو بوسید.
_باید برم شانگهای به قرارم برسم.
جیمین درنهایت کیوتی لباشو غنچه
کرد.
دلش نمیخواست یونگی اینقدر ازش دور شه.
_زود برمیگردم ...یا اینکه میخوای باهام بیای؟
جیمین بعد از سوال یونگی سرشو سریع تکون داد.
+قرارای کاری مطمئنا خیلی حوصله سر برن .
جیمین همچنان به آویزون نگه داشتن صورتش ادامه داد.
_بیا دیگه، جیمینا .قول میدم اونجا بهت خوش بگذره
جیمین بالاخره سرشو تکون داد و به یونگی لبخند زد.
جونگ کوک نیشخند زد و بوسه ای
ازش گرفت.
_آماده شو، یه خورده دیگه میریم
جیمین دوید تو اتاقش که آماده شه .
ولی قبل از اینکه یونگی بتونه بلند شه که لباس بپوشه گوشیش زنگ زد.
_بله؟
_آره داریم آماده میشیم که بریم نگران نباش میدونم چیکار کنم.
یونگی تماسو تموم کرد و رفت تو اتاق.
+یونگی کجااااس؟!
جیمین نشسته بود تو اتاق هتل و منتظر یونگی بود.
یونگی گفته بود قرار نیست دیر برگرده ولی همین حالاشم پنج ساعت از رفتنش گذشته بود.
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۳