★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۵۳...
یه دفعه شنید که کسی داره در میزنه.
+کیه؟
چانیول : منم آقا، چانیول .
با شنیدن این، جیمین درو باز کرد و چانیولو دید.
+چی شده، چانیول هیونگ؟
با لبخند پرسید.
چانیول : رییس گفتن احتمالا حوصلتون سر میره چون قرار کاریشون شب تموم
میشه و بهم گفتن شما رو هرجا که بخواین ببرم .
جیمین سرشو کیوت تکون داد و از چانیول خواست منتظرش باشه تا آماده شه.
+میتونی داخل منتظر باشی، هیونگ
درو کامل باز کرد که چانیول بیاد تو ولی پسر بلند تر مخالفت کرد.
چانیول : مشکلی نیست اقا، پایین منتظر می مونم .
چانیول تعظیم کرد و دور شد.
جیمین سریع اماده شد و رفت پایین .
نمیخواست چانیولو زیاد معطل کنه.
چانیول : کجا میخواین برین، آقا؟
+میشه بریم بستنی بگیریم؟
جیمین با کیوتی گفت .
چانیول لبخند زد و قبول کرد
چانیول : اگه رییس اینجا باشه قطعا منو میکشه.
اونا به پارکی رسیدن و چانیول از جیمین خواست روی صندلی ای منتظر باشه تا اون بستنی بخره.
چانیول :میتونین اونجا منتظر باشین آقا؟ جیمین سرشو تکون داد.
همونطور که منتظر چانیول نشسته بود متوجه کسی نشد که آروم آروم از پشت
سرش بهش نزدیک میشد.
+چانیول خیلی همممممپف
طرف دهنشو نگه داشت و کشون کشون بردش .
جیمین بین دستای مرد وول میخورد و تقلا میکرد که در بره.
یارو : بتمرگ !
ضربه محکمی به گردنش زد و جیمین از هوش رفت، اونم جیمین رو قبل از اینکه کسی متوجهشون بشه از اونجا برد.
یارو : قربان، تموم شد
یارو سریع به یکی زنگ زد.
ادامه دارد...
پارت ۵۳...
یه دفعه شنید که کسی داره در میزنه.
+کیه؟
چانیول : منم آقا، چانیول .
با شنیدن این، جیمین درو باز کرد و چانیولو دید.
+چی شده، چانیول هیونگ؟
با لبخند پرسید.
چانیول : رییس گفتن احتمالا حوصلتون سر میره چون قرار کاریشون شب تموم
میشه و بهم گفتن شما رو هرجا که بخواین ببرم .
جیمین سرشو کیوت تکون داد و از چانیول خواست منتظرش باشه تا آماده شه.
+میتونی داخل منتظر باشی، هیونگ
درو کامل باز کرد که چانیول بیاد تو ولی پسر بلند تر مخالفت کرد.
چانیول : مشکلی نیست اقا، پایین منتظر می مونم .
چانیول تعظیم کرد و دور شد.
جیمین سریع اماده شد و رفت پایین .
نمیخواست چانیولو زیاد معطل کنه.
چانیول : کجا میخواین برین، آقا؟
+میشه بریم بستنی بگیریم؟
جیمین با کیوتی گفت .
چانیول لبخند زد و قبول کرد
چانیول : اگه رییس اینجا باشه قطعا منو میکشه.
اونا به پارکی رسیدن و چانیول از جیمین خواست روی صندلی ای منتظر باشه تا اون بستنی بخره.
چانیول :میتونین اونجا منتظر باشین آقا؟ جیمین سرشو تکون داد.
همونطور که منتظر چانیول نشسته بود متوجه کسی نشد که آروم آروم از پشت
سرش بهش نزدیک میشد.
+چانیول خیلی همممممپف
طرف دهنشو نگه داشت و کشون کشون بردش .
جیمین بین دستای مرد وول میخورد و تقلا میکرد که در بره.
یارو : بتمرگ !
ضربه محکمی به گردنش زد و جیمین از هوش رفت، اونم جیمین رو قبل از اینکه کسی متوجهشون بشه از اونجا برد.
یارو : قربان، تموم شد
یارو سریع به یکی زنگ زد.
ادامه دارد...
۱.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳