★سختی★
★سختی★
پارت ۴۷...
سهون هم سرشو تکون داد ولی قبل از اینکه چیزی بگه یکی از افرادشون به
سمتشون دویید .
با وجود فضای تاریک اطراف باز هم میتونستن ترسشو تشخیص بدن .
سعی کرد با چندتا نفس عمیق تنفسشو تنظیم کنه .
نمیتونست وقتشو تلف کنه .
"اونا... اونا اینجان "
لازم نبود بپرسن کی! همیشه میخواستن تهیونگو کنار بزنن! اون عوضیای صدر قدرت ...
دوباره اسم جونگکوک توی ذهنش جرقه زد.
_لعنت
فریاد زد و توجه هارو به سمت خودش جلب کرد .
کای جلو رفت و بازوشو گرفت
کای : چیشده؟
سکوت کرد تا همه چیز رو کنار هم بزاره .
_اون عوضیا خودشون این پسر رو کشتن
دستی تو موهاش کشید. حق با کای بود؛ این یه توطئه بود .
سهون : برای چی؟
به سهون نگاه کرد
_اون آشغالا میخواستن به جونگکوک تجاوز کنن ولی من به موقع رسیدم و
حالا" ..
کای : این پسر رو کشتن و تنها مضنون تویی
حرفش با حرف کای بریده شد .
تازه به خودش اومد
_فا*ک
به سرعت می دوید
. اونا حتما سراغ جونگکوک میرفتن و مجبورش میکردن چیزی رو بگه که خودشون میخواستن .
_لعنت ! جونگکوک چیزی نمیدونه حتما تو دردسر میفته
بلند به سمت دوستاش فریاد زد و به دویدن ادامه داد .
اون عوضیا حتی فکر اینجاشم کرده بودن و قتلو توی دور ترین نقطه به اتاق
تهیونگ انجام داده بودن .
حالا حتما رسیده بودن .
ادامه دارد...
پارت ۴۷...
سهون هم سرشو تکون داد ولی قبل از اینکه چیزی بگه یکی از افرادشون به
سمتشون دویید .
با وجود فضای تاریک اطراف باز هم میتونستن ترسشو تشخیص بدن .
سعی کرد با چندتا نفس عمیق تنفسشو تنظیم کنه .
نمیتونست وقتشو تلف کنه .
"اونا... اونا اینجان "
لازم نبود بپرسن کی! همیشه میخواستن تهیونگو کنار بزنن! اون عوضیای صدر قدرت ...
دوباره اسم جونگکوک توی ذهنش جرقه زد.
_لعنت
فریاد زد و توجه هارو به سمت خودش جلب کرد .
کای جلو رفت و بازوشو گرفت
کای : چیشده؟
سکوت کرد تا همه چیز رو کنار هم بزاره .
_اون عوضیا خودشون این پسر رو کشتن
دستی تو موهاش کشید. حق با کای بود؛ این یه توطئه بود .
سهون : برای چی؟
به سهون نگاه کرد
_اون آشغالا میخواستن به جونگکوک تجاوز کنن ولی من به موقع رسیدم و
حالا" ..
کای : این پسر رو کشتن و تنها مضنون تویی
حرفش با حرف کای بریده شد .
تازه به خودش اومد
_فا*ک
به سرعت می دوید
. اونا حتما سراغ جونگکوک میرفتن و مجبورش میکردن چیزی رو بگه که خودشون میخواستن .
_لعنت ! جونگکوک چیزی نمیدونه حتما تو دردسر میفته
بلند به سمت دوستاش فریاد زد و به دویدن ادامه داد .
اون عوضیا حتی فکر اینجاشم کرده بودن و قتلو توی دور ترین نقطه به اتاق
تهیونگ انجام داده بودن .
حالا حتما رسیده بودن .
ادامه دارد...
۳.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳