عضو هشتم
عضو هشتم
( تا ابد به یادم موند)
پارت یازدهم
همه شروع کردن به صبحونه خوردن اما من .......
تا میام یکم فراموش کنم یکی هست که باعث میشه یه بار دیگه کل صحنه ها برام مرور بشه ..از یه طرفی سرم داشت از درد می پکید
بدون خوردن هیچی چاپستیک هامو گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاقم
سریع سمت کیفم رفتم و یه قرص سر درد خوردم تا حداقل بعداً یکم اعصاب برام بمونه و جلوی دوربین ها نخوام به کسی چیزی بگم
سویشرت خاکستری رنگو تنم کردم و سرمو بین دستام گرفتم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: خوبی ؟
ات: ......
جونگ کوک: نمیای غذاتو بخوری ؟( آخی فرزند مظلومم)
ات: نمیخوام مرسی
جونگکوک: .....
ات: چیزی میخوای بگی ؟
اومد و کنارم نشست و همش داشت با انگشتاش ور میرفت
ات: انقدر با انگشتات بازی نکن راحت حرفتو بزن
جونگکوک: ببخشید... واقعاً دست خوردم نبود اون روز میدونم میدونم کارم بد بود ولی واقعا معذرت میخوام ( گریه)
ات: ب..باش باش چرا گریه میکنی ؟
رفتم نزدیک ترش اشکاشو پاک کردم و بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کرد
ات: اشکالی نداره( بغض)
جونگکوک: می بخشیم
ات: معلومه که آره
جونگکوک: از ته دلت میگی؟
ات: از ته ته ته دلم میگم
جونگکوک: ....
ات: گریه نکن دیگه
جونگکوک: باشه ..بریم صبحونه بخوریم ؟
ات: من گشنم نیست
جونگکوک: براچی ؟!
ات: سرم خیلی درد میکنه یکمم حالت تهوع دارم نمیتونم بخورم
جونگکوک: باشه پس بپوش که میخوایم بریم زیاد معطل تو نشیم
ات: معطل من؟ کی تا حالا معطل من شدی؟
جونگکوک: تقریباً همیشه
ات: خیلی بی شخصیتی
جونگکوک: ممنونم
ات: خواهش میکنم
جین: نمیاید غذا ؟
جونگکوک: من خوردم ممنون
ات: منم نمیخوام
جین: آشتی کردید ؟
جونگکوک: فکر کنم اره
ات: آره آشتی کردیم
جین: خب خداروشکر بپوشید بریم
ات: باشه ....اممم نمیخوای بری بیرون ؟
جونگکوک: اها راست میگی
از اتاق رفت بیرون منم لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون تهیونگ و جونگکوک رفتن لباساشون رو عوض کنن منم نشستم جلوی آینه قدی که تو سالن بود و یه آرایش ملایم کردم چون قراره اونجا دوباره آرایشم کنن
( تا ابد به یادم موند)
پارت یازدهم
همه شروع کردن به صبحونه خوردن اما من .......
تا میام یکم فراموش کنم یکی هست که باعث میشه یه بار دیگه کل صحنه ها برام مرور بشه ..از یه طرفی سرم داشت از درد می پکید
بدون خوردن هیچی چاپستیک هامو گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاقم
سریع سمت کیفم رفتم و یه قرص سر درد خوردم تا حداقل بعداً یکم اعصاب برام بمونه و جلوی دوربین ها نخوام به کسی چیزی بگم
سویشرت خاکستری رنگو تنم کردم و سرمو بین دستام گرفتم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل
جونگکوک: خوبی ؟
ات: ......
جونگ کوک: نمیای غذاتو بخوری ؟( آخی فرزند مظلومم)
ات: نمیخوام مرسی
جونگکوک: .....
ات: چیزی میخوای بگی ؟
اومد و کنارم نشست و همش داشت با انگشتاش ور میرفت
ات: انقدر با انگشتات بازی نکن راحت حرفتو بزن
جونگکوک: ببخشید... واقعاً دست خوردم نبود اون روز میدونم میدونم کارم بد بود ولی واقعا معذرت میخوام ( گریه)
ات: ب..باش باش چرا گریه میکنی ؟
رفتم نزدیک ترش اشکاشو پاک کردم و بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کرد
ات: اشکالی نداره( بغض)
جونگکوک: می بخشیم
ات: معلومه که آره
جونگکوک: از ته دلت میگی؟
ات: از ته ته ته دلم میگم
جونگکوک: ....
ات: گریه نکن دیگه
جونگکوک: باشه ..بریم صبحونه بخوریم ؟
ات: من گشنم نیست
جونگکوک: براچی ؟!
ات: سرم خیلی درد میکنه یکمم حالت تهوع دارم نمیتونم بخورم
جونگکوک: باشه پس بپوش که میخوایم بریم زیاد معطل تو نشیم
ات: معطل من؟ کی تا حالا معطل من شدی؟
جونگکوک: تقریباً همیشه
ات: خیلی بی شخصیتی
جونگکوک: ممنونم
ات: خواهش میکنم
جین: نمیاید غذا ؟
جونگکوک: من خوردم ممنون
ات: منم نمیخوام
جین: آشتی کردید ؟
جونگکوک: فکر کنم اره
ات: آره آشتی کردیم
جین: خب خداروشکر بپوشید بریم
ات: باشه ....اممم نمیخوای بری بیرون ؟
جونگکوک: اها راست میگی
از اتاق رفت بیرون منم لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون تهیونگ و جونگکوک رفتن لباساشون رو عوض کنن منم نشستم جلوی آینه قدی که تو سالن بود و یه آرایش ملایم کردم چون قراره اونجا دوباره آرایشم کنن
- ۲۱.۳k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط