پارت289
#پارت289
هم زمان با باز شدن در کافه صدای جیغ و دست کل فضا را گرفت!
متعجب به دور و ورش نگاهی انداخت و فرشید را دید که کیک به دست به طرفش می آمد و روزبه پشت سرش ، برف شادی را اسپری میکرد!
ابروهایش بالا پرید و پر ذوق خندید !
برگشت و به مهری نگاه کرد!
حالا می فهمید دل آن همه وسواسش برای پوشیدن لباس و به موقع رسیدن برای چه بود؟
نگاه از مهرنوش گرفت و فضای اطرافش را خوب از نظر گذراند!
بادکنک های هلیمی مشکی و آبی گل های پر پر شده ی روی زمین و فشفشه هایی ک دست بچه ها بود ! به همراه نور و موسیقی ملایم ، فضای زیبایی را ایجاد کرده بود !!
فرشید_تولدت مبارک
عاطفه دست از دید زدن اطرافش برداشت !!
دست به کمر ایستاد و برخلاف خنده ی چند لحظه ی پیشش اخم کرد و گفت:
_اولا ک امروز تولدم نیس !
ثانیا فکر نکن با این کارات یادم میرا چیا بهم گفتی!
فرشید حالت مظلومی ب خود گرفت!
_میشه بعد راجبش حرف بزنیم؟ فعلا تولد رو بچسب!
خندید و از عاطفه خواست به طرف میزی که برایش چیده بودنند برود!
...
هم زمان با باز شدن در کافه صدای جیغ و دست کل فضا را گرفت!
متعجب به دور و ورش نگاهی انداخت و فرشید را دید که کیک به دست به طرفش می آمد و روزبه پشت سرش ، برف شادی را اسپری میکرد!
ابروهایش بالا پرید و پر ذوق خندید !
برگشت و به مهری نگاه کرد!
حالا می فهمید دل آن همه وسواسش برای پوشیدن لباس و به موقع رسیدن برای چه بود؟
نگاه از مهرنوش گرفت و فضای اطرافش را خوب از نظر گذراند!
بادکنک های هلیمی مشکی و آبی گل های پر پر شده ی روی زمین و فشفشه هایی ک دست بچه ها بود ! به همراه نور و موسیقی ملایم ، فضای زیبایی را ایجاد کرده بود !!
فرشید_تولدت مبارک
عاطفه دست از دید زدن اطرافش برداشت !!
دست به کمر ایستاد و برخلاف خنده ی چند لحظه ی پیشش اخم کرد و گفت:
_اولا ک امروز تولدم نیس !
ثانیا فکر نکن با این کارات یادم میرا چیا بهم گفتی!
فرشید حالت مظلومی ب خود گرفت!
_میشه بعد راجبش حرف بزنیم؟ فعلا تولد رو بچسب!
خندید و از عاطفه خواست به طرف میزی که برایش چیده بودنند برود!
...
۲.۰k
۲۱ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.