پارت288
#پارت288
با صدای زنگ گوشی اش از جا پرید!
مهری سکسکه ای کرد و روزبه عقب کشید و گوشی اش را از روی داشبورد برداشت!
با دیدن اسم فرشید با عصبانیت جواب داد:
_چیه ؟ چی میخوای؟
فرشید که پشت تلفن هنگ کرده بودگفت :
_یاابلفضل چته؟
روزبه_تو چته؟ الان وقت زنگ زدن بودها؟
فرشید:خب من از کجا باید میدونستم وقتش نیس!!
روزبه دستی ب پیشانی اش کشید و کمی آرام تر گفت :
_کارتو بگو!!!
فرشید_میخواسم ببینم کجایی ؟ کی میای؟
روزبه_مهری رو رسوندم الان میام!
و بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به فرشید بدهد ، تماس را قطع کرد .
_پسره ی مزاحم ! الان دَمِ دستم بود ، همچین میزدمش صدا...
مهری خندید
_خب حالا حرص نخور زیاد ، صورتت چروک میشه!
روزبه چپ چپ نگاهش کرد
حرص نمی خورد؟
دلش میخواست هوار بکشد!
فکر اینکه دیگر موقعیت به این خوبی گیرش نمی آید حرصش را بیشتر میکرد و مهری میخواست عصبانی نباشد؟؟
واقعا نمیتوانست ...
مهری خوشحال و خرسند بند کیفش را روی شانه اش انداخت و پلاستیک های خریدش را از جلوی پایش برداشت.
_خب دیگ من برم!!
روزبه با اخم نگاهش میکرد !
مهری دستش را ب دستگیره گرفت و قبل از اینکه در را باز کند !
سریع و با عجله به سمت روزبه خم شد و گونه اش را بوسید!
قبل از اینکه روزبه به خودش بیاید ، در ماشین را باز کرد و درحالی ک پایین می رفت گفت:
_خیلی خوش گذشت چشمی !
روزبه به رفتنش نگاه کرد...
برایش دست تکان داد و بعد از اینکه وارد خانه شد ،پوفی کشید و ماشین را راه انداخت واز آنجا دور شد.
....
با صدای زنگ گوشی اش از جا پرید!
مهری سکسکه ای کرد و روزبه عقب کشید و گوشی اش را از روی داشبورد برداشت!
با دیدن اسم فرشید با عصبانیت جواب داد:
_چیه ؟ چی میخوای؟
فرشید که پشت تلفن هنگ کرده بودگفت :
_یاابلفضل چته؟
روزبه_تو چته؟ الان وقت زنگ زدن بودها؟
فرشید:خب من از کجا باید میدونستم وقتش نیس!!
روزبه دستی ب پیشانی اش کشید و کمی آرام تر گفت :
_کارتو بگو!!!
فرشید_میخواسم ببینم کجایی ؟ کی میای؟
روزبه_مهری رو رسوندم الان میام!
و بدون اینکه اجازه ی حرف زدن به فرشید بدهد ، تماس را قطع کرد .
_پسره ی مزاحم ! الان دَمِ دستم بود ، همچین میزدمش صدا...
مهری خندید
_خب حالا حرص نخور زیاد ، صورتت چروک میشه!
روزبه چپ چپ نگاهش کرد
حرص نمی خورد؟
دلش میخواست هوار بکشد!
فکر اینکه دیگر موقعیت به این خوبی گیرش نمی آید حرصش را بیشتر میکرد و مهری میخواست عصبانی نباشد؟؟
واقعا نمیتوانست ...
مهری خوشحال و خرسند بند کیفش را روی شانه اش انداخت و پلاستیک های خریدش را از جلوی پایش برداشت.
_خب دیگ من برم!!
روزبه با اخم نگاهش میکرد !
مهری دستش را ب دستگیره گرفت و قبل از اینکه در را باز کند !
سریع و با عجله به سمت روزبه خم شد و گونه اش را بوسید!
قبل از اینکه روزبه به خودش بیاید ، در ماشین را باز کرد و درحالی ک پایین می رفت گفت:
_خیلی خوش گذشت چشمی !
روزبه به رفتنش نگاه کرد...
برایش دست تکان داد و بعد از اینکه وارد خانه شد ،پوفی کشید و ماشین را راه انداخت واز آنجا دور شد.
....
۲.۶k
۲۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.