رمان ماهک پارت 25
#رمان_ماهک #پارت_25
اشتهام کاملا کورشده بود، بازهم بغضی توی گلوم سنگینی میکرد، با ضربه ی ارنج ارش که به پهلوم خورد تازه زمان و مکان رو درک کردم و مثل بچه ای که از شنیدن خبر ناگهانی چشاش اندازه دوتا نعلبکی بزرگ باز میشه برگشتم به ارش نگاه کردم
پوکر بهم نگاه کرد و گفت
+حواست کجاست؟
_ببخش حواسم نبود چیزی گفتی؟
+چیزخاصی نبود گفتم چرا غذا نمیخوری
تازه متوجه قاشق و چنگال خالی تو دستم شدم که چندین دقیقه ثابت توی دستم نگهشون داشتم نگاهی بهشون انداختم سری تکون دادم و گزاشتمشون کنار
_سیر شدم دیگه
+مگه چقد خوردی که سیر شدی
شونه ای بالا انداختم و باهمون چهره گرفته م گفتم
_همین قدر سیرم کرد دیگه
با گفتن جمله ی نوش جونتون سالنو ترک کردمو به سمت اتاق خوابم رفتم
خزیدم زیر پتو و مثل یه بچه ی مظلوم و بی دفاع دستامو جلو چشام گرفتم و اروم شروع کردم به گریه کردن کار دیگه ای هم ازم برنمیومد جدیدن همین اشکا شده بود سلاحم!
اما در برابر چی و کی؟ ارشی که یک ذره هم براش مهم نبود یا دل خودم که اینطوری ارومش میکردم؟! میترسم خیلی میترسم از روزی که دیگه این اشکاهم توان اروم کردن دل منو نداشته باشه
با تقه ای کوچیک در اتاق باز شد از بوی عطرش فهمیدم ارشه براهمین تکونی نخوردم بدون اینکه پتورو از روم کنار بزنه نشست لبه ی تختم
+چرا غذاتو نخوردی؟
جوابشو ندادم اینبار با لحنی اروم تر گفت ماهک میدونم بیداری سوالمو جواب بده پس، با بی حال ترین لحن ممکن گفتم
_اشتها نداشتم
+ینی چی اینکارت زشت بود بچها ناراحت میشن اونا نمیدونن که تو اشتها نداری فک میکنن از حضورشون توی خونه ناراحتی
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
اشتهام کاملا کورشده بود، بازهم بغضی توی گلوم سنگینی میکرد، با ضربه ی ارنج ارش که به پهلوم خورد تازه زمان و مکان رو درک کردم و مثل بچه ای که از شنیدن خبر ناگهانی چشاش اندازه دوتا نعلبکی بزرگ باز میشه برگشتم به ارش نگاه کردم
پوکر بهم نگاه کرد و گفت
+حواست کجاست؟
_ببخش حواسم نبود چیزی گفتی؟
+چیزخاصی نبود گفتم چرا غذا نمیخوری
تازه متوجه قاشق و چنگال خالی تو دستم شدم که چندین دقیقه ثابت توی دستم نگهشون داشتم نگاهی بهشون انداختم سری تکون دادم و گزاشتمشون کنار
_سیر شدم دیگه
+مگه چقد خوردی که سیر شدی
شونه ای بالا انداختم و باهمون چهره گرفته م گفتم
_همین قدر سیرم کرد دیگه
با گفتن جمله ی نوش جونتون سالنو ترک کردمو به سمت اتاق خوابم رفتم
خزیدم زیر پتو و مثل یه بچه ی مظلوم و بی دفاع دستامو جلو چشام گرفتم و اروم شروع کردم به گریه کردن کار دیگه ای هم ازم برنمیومد جدیدن همین اشکا شده بود سلاحم!
اما در برابر چی و کی؟ ارشی که یک ذره هم براش مهم نبود یا دل خودم که اینطوری ارومش میکردم؟! میترسم خیلی میترسم از روزی که دیگه این اشکاهم توان اروم کردن دل منو نداشته باشه
با تقه ای کوچیک در اتاق باز شد از بوی عطرش فهمیدم ارشه براهمین تکونی نخوردم بدون اینکه پتورو از روم کنار بزنه نشست لبه ی تختم
+چرا غذاتو نخوردی؟
جوابشو ندادم اینبار با لحنی اروم تر گفت ماهک میدونم بیداری سوالمو جواب بده پس، با بی حال ترین لحن ممکن گفتم
_اشتها نداشتم
+ینی چی اینکارت زشت بود بچها ناراحت میشن اونا نمیدونن که تو اشتها نداری فک میکنن از حضورشون توی خونه ناراحتی
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۲.۶k
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.