رمان ماهک پارت 23
#رمان_ماهک #پارت_23
ارش: برو به ادامه کارت برس من میرم بیرون
انگاری لال شده بودم هیچی نمیتونستم بگم نفساش زیادی داغ بود به صورتم که میخورد یجوری میشدم
چیزی نگفتم و سعی کردم برم بیرون که اینبار سرمو گرفت بالا و گفت
+به چشمام نگاه کن
مستقیم به چشاش نگاه کردم اما رد نگاهش روی لبام بود با دوتا دستش کمرمو گرفت و به خودش نزدیکم میکرد دهنم خشک شده بود نه میتونستم چیزی بگم نه کاری کنم همچنان به لبام خیره بود تکون ارومی خوردم که متوجه بشه دارم اذیت میشم...
انگار به خودش اومد چون بوسه ی عمیق و طولانی روی پیشونیم نشوند و اروم رفت بیرون
خدای من این پسر دیوونست تک تک کاراش و رفتاراش نشان از دیوونگیشه
واسه اینکه نشون بدم کارش اهمیتی برام نداره رفتم سمت ضبط و دوباره اهنگو پلی کردم و شروع به رقصیدن کردم اما ذهنم مدام درگیر بود و واقعا نمیفهمیدم این چه مرگشه حسی بهم داره یا نه یا اصلا چرا یجور جلوه میده ک ازم متنفره هیچی از کاراش نمیفهمیدم
برگشتم توی اتاقم و لباسامو عوض کردم رفتم توی اتاق مطالعه و شروع کردم به خوندن یکساعتی بعد ارش در اتاقمو زد و گفت که بچها پایینن منم فقط سری تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم
یه مقدار دیگه درس خوندم و برگشتم به اتاقم شالمو پوشیدم و رفتم طبقه پایین فقط پسرا بودن به همشون سلام دادم جالبه که سهیلم بود نمیدونم چرا وقتی ارش از سهیل بدش میاد باز هم دعوتش میکنه خونه
هنوز یادم نرفته بخاطرش چه کتکی خوردم برا همین نگاه هم بهش نکردم سلام مختصری دادم و رفتم داخل آشپزخونه نوشیدنی یی خوردم و همونجا نشسته بودم که ارش اومد داخل
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ارش: برو به ادامه کارت برس من میرم بیرون
انگاری لال شده بودم هیچی نمیتونستم بگم نفساش زیادی داغ بود به صورتم که میخورد یجوری میشدم
چیزی نگفتم و سعی کردم برم بیرون که اینبار سرمو گرفت بالا و گفت
+به چشمام نگاه کن
مستقیم به چشاش نگاه کردم اما رد نگاهش روی لبام بود با دوتا دستش کمرمو گرفت و به خودش نزدیکم میکرد دهنم خشک شده بود نه میتونستم چیزی بگم نه کاری کنم همچنان به لبام خیره بود تکون ارومی خوردم که متوجه بشه دارم اذیت میشم...
انگار به خودش اومد چون بوسه ی عمیق و طولانی روی پیشونیم نشوند و اروم رفت بیرون
خدای من این پسر دیوونست تک تک کاراش و رفتاراش نشان از دیوونگیشه
واسه اینکه نشون بدم کارش اهمیتی برام نداره رفتم سمت ضبط و دوباره اهنگو پلی کردم و شروع به رقصیدن کردم اما ذهنم مدام درگیر بود و واقعا نمیفهمیدم این چه مرگشه حسی بهم داره یا نه یا اصلا چرا یجور جلوه میده ک ازم متنفره هیچی از کاراش نمیفهمیدم
برگشتم توی اتاقم و لباسامو عوض کردم رفتم توی اتاق مطالعه و شروع کردم به خوندن یکساعتی بعد ارش در اتاقمو زد و گفت که بچها پایینن منم فقط سری تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم
یه مقدار دیگه درس خوندم و برگشتم به اتاقم شالمو پوشیدم و رفتم طبقه پایین فقط پسرا بودن به همشون سلام دادم جالبه که سهیلم بود نمیدونم چرا وقتی ارش از سهیل بدش میاد باز هم دعوتش میکنه خونه
هنوز یادم نرفته بخاطرش چه کتکی خوردم برا همین نگاه هم بهش نکردم سلام مختصری دادم و رفتم داخل آشپزخونه نوشیدنی یی خوردم و همونجا نشسته بودم که ارش اومد داخل
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۹k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.