فیک کوک
فیک کوک
Part.10
رفتیم خونه ی کوک تا پروژه رو اونجا انجام بدیم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد دختر خالم بود (ا/ت مامان باباش توی بچگی توی تصادف مردن و خالش اونو بزرگ کرده) اسم دختر خالم نایونه
نایون:هق...هق...ا/ت...مامانم.... ا/ت: خالم چییی نایون بگو دیگه نایون:مامانم فوت کرده عررررر گوشی از دستم افتاد
افتادم روی زمین و شروع کردم به بلند بلند گریه کردن کوک که نمیدونست چیکار کنه اومد بغلم کرد و تا خود صبح گریه کردیم یهو براید استایل بغلم کرد بردم توی آشپزخونه وایساد بالا سرم گفت:تا چیزی نخوری نمیزارم جایی بری از روی ناچاری یچیزی خوردم بالاخره دستمو. گرفت کشید بیرون گذاشتم توی ماشین و گفت:میریم کلبه جنگلی من واقعا حوصله بحث کردن نداشتم پس چیزی نگفتم ساعت 4 صبح توی جنگل پیاده شدیم رفتیم توی کلبه خیلی قشنگ بود کوک:برو توی حیاط یه تاپ هست میتونی اونجا بری من میرم یچیزی برای خوردن بگیرم ا/ت:اوم کوک رفت رفتم روی تاپ نشستم عین آدم داشتم تاپ میخوردم که تا کوک اومد برعکس شدم و افتادم آیییییی کوک دویید اومد اول یه خنده تو گلویی کرد و گفت هنوز بچه ای؟ا/ت:نه کوک:چرا انقدر موهات نرمه ا/ت: جنسشه کوک:اوم
دستشو بیشتر کرد تو موهام
از زبان کوک
موهاش خیلی نرم بود رسیدیم توی کلبه گذاشتمش روی تخت خودمم بغلش دراز کشیدم خیلی نزدیکش بودم بینیمو از عطرش پر کردم
کوک:ا/ت ا/ت:هوم کوک:میشه با من بمونی؟
از زبان کوک
فکر نمیکردم قلبمو من بدم بره نه ولی واسه تو رفت با صدای ا/ت به خودم اومدم اوهوم و با دستای ضریفش بغلم کرد منم بغلش کردم چونشو گرفتم و آوردم بالا و بوسیدمش ا/ت: کوک من باید فردا برم پاریس کوک:پس منم باهات میام ا/ت:مطمئنی؟ کوک:آره
از زبان ا/ت
سرمو بوسید و همونجا خوابیدیم ساعت 10 بیدارم شدم وای من ساعت 12 پرواز دارم جونگ کوک کوک کوکییییی کوک:هوم ا/ت:جونگ کوک من پرواز دارم کوک:اها پس پاشو من رفتم حاضر شم کوک هم برای خودش بلیط گرفت رفتیم فرودگاه نشستیم کوک سرشو گذاشت روی شونم و خوابش برد منم سرمو گذاشتم روی سرش و خوابم برد بالاخره رسیدیم پیاده شدیم و چمدونا رو گرفتیم رفتیم سمت خونه ی خالم نایون رو دیدم سلام کردم ولی تا چشمش به کوک خورد سریع موهاشو داد پشت گوشش و سلام کرد کوک هم سلام کرد ولی دست نداد خنک شدمم رفتیم تو کوک رو معرفی کردم باید تا آخر هفته میموندیم پس هتل گرفتیم
Part.10
رفتیم خونه ی کوک تا پروژه رو اونجا انجام بدیم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد دختر خالم بود (ا/ت مامان باباش توی بچگی توی تصادف مردن و خالش اونو بزرگ کرده) اسم دختر خالم نایونه
نایون:هق...هق...ا/ت...مامانم.... ا/ت: خالم چییی نایون بگو دیگه نایون:مامانم فوت کرده عررررر گوشی از دستم افتاد
افتادم روی زمین و شروع کردم به بلند بلند گریه کردن کوک که نمیدونست چیکار کنه اومد بغلم کرد و تا خود صبح گریه کردیم یهو براید استایل بغلم کرد بردم توی آشپزخونه وایساد بالا سرم گفت:تا چیزی نخوری نمیزارم جایی بری از روی ناچاری یچیزی خوردم بالاخره دستمو. گرفت کشید بیرون گذاشتم توی ماشین و گفت:میریم کلبه جنگلی من واقعا حوصله بحث کردن نداشتم پس چیزی نگفتم ساعت 4 صبح توی جنگل پیاده شدیم رفتیم توی کلبه خیلی قشنگ بود کوک:برو توی حیاط یه تاپ هست میتونی اونجا بری من میرم یچیزی برای خوردن بگیرم ا/ت:اوم کوک رفت رفتم روی تاپ نشستم عین آدم داشتم تاپ میخوردم که تا کوک اومد برعکس شدم و افتادم آیییییی کوک دویید اومد اول یه خنده تو گلویی کرد و گفت هنوز بچه ای؟ا/ت:نه کوک:چرا انقدر موهات نرمه ا/ت: جنسشه کوک:اوم
دستشو بیشتر کرد تو موهام
از زبان کوک
موهاش خیلی نرم بود رسیدیم توی کلبه گذاشتمش روی تخت خودمم بغلش دراز کشیدم خیلی نزدیکش بودم بینیمو از عطرش پر کردم
کوک:ا/ت ا/ت:هوم کوک:میشه با من بمونی؟
از زبان کوک
فکر نمیکردم قلبمو من بدم بره نه ولی واسه تو رفت با صدای ا/ت به خودم اومدم اوهوم و با دستای ضریفش بغلم کرد منم بغلش کردم چونشو گرفتم و آوردم بالا و بوسیدمش ا/ت: کوک من باید فردا برم پاریس کوک:پس منم باهات میام ا/ت:مطمئنی؟ کوک:آره
از زبان ا/ت
سرمو بوسید و همونجا خوابیدیم ساعت 10 بیدارم شدم وای من ساعت 12 پرواز دارم جونگ کوک کوک کوکییییی کوک:هوم ا/ت:جونگ کوک من پرواز دارم کوک:اها پس پاشو من رفتم حاضر شم کوک هم برای خودش بلیط گرفت رفتیم فرودگاه نشستیم کوک سرشو گذاشت روی شونم و خوابش برد منم سرمو گذاشتم روی سرش و خوابم برد بالاخره رسیدیم پیاده شدیم و چمدونا رو گرفتیم رفتیم سمت خونه ی خالم نایون رو دیدم سلام کردم ولی تا چشمش به کوک خورد سریع موهاشو داد پشت گوشش و سلام کرد کوک هم سلام کرد ولی دست نداد خنک شدمم رفتیم تو کوک رو معرفی کردم باید تا آخر هفته میموندیم پس هتل گرفتیم
۱۷.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.